سرفراز و عالی مرتبه. (آنندراج). مفتخر. سرفراز. مباهی: سربلندان چون به مخدومی رسند خادمی را خاک پست خود کنند. خاقانی. سربلندیم هست و تاج و سریر نبود هیچ سربلند حقیر. نظامی. گر به سمع تو دلپسندشود چون سریر تو سربلند شود. نظامی. ، بلند. عالی: ولی دارم اندیشه ای سربلند که بر صید شیران گشایم کمند. نظامی
سرفرازی. مقابل سرافکندگی. مفاخرت. مباهات: تاج را سربلندی از سر تست بخت را پایگاهی از در تست. نظامی. گرچه بهرام سربلندی داشت دانش و تیغ و زورمندی داشت. نظامی. فراخی باد از اقبالش جهان را ز چترش سربلندی آسمان را. نظامی. لیلی ز سریر سربلندی افتاده به چاه دردمندی. نظامی. برآستان جانان گر سر توان نهادن گلبانگ سربلندی بر آسمان توان زد. حافظ. در آستان جانان از آسمان میندیش کز اوج سربلندی افتی به خاک پستی. حافظ