جدول جو
جدول جو

معنی ستوهی - جستجوی لغت در جدول جو

ستوهی
خستگی، درماندگی، دل تنگی
تصویری از ستوهی
تصویر ستوهی
فرهنگ فارسی عمید
ستوهی
(سُ)
سیرآمدگی. ضجرت. بجان آمدگی. اذی. اذیت. (دستوراللغه) ، ترس. وحشت. (ولف) :
چوروز از شب آمد بکوشش ستوه
ستوهی گرفته فرو شد بکوه.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 189).
بزین پلنگ اندرون بد سوار
ستوهی نیامدش از آن کارزار.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 5 ص 1222)
لغت نامه دهخدا
ستوهی
اذیت، بجان آمدگی، ترس، وحشت
تصویری از ستوهی
تصویر ستوهی
فرهنگ لغت هوشیار
ستوهی
((سُ))
خستگی، درماندگی، ناتوانی، پریشانی، دلتنگی، افسردگی
تصویری از ستوهی
تصویر ستوهی
فرهنگ فارسی معین
ستوهی
خستگی، درماندگی، ناتوانی، ضعف، ملامت، دلتنگی، پریشانی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ستوهیدن
تصویر ستوهیدن
به ستوه آمدن، به تنگ آمدن، خسته و درمانده شدن، ستیزه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستوهیده
تصویر ستوهیده
خسته و درمانده شده، به تنگ آمده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستوه
تصویر ستوه
خسته، درمانده، برای مثال خداوند فرمان و رای و شکوه / ز غوغای مردم نگردد ستوه (سعدی۱ - ۵۱)
افسرده، ملول، مقابل نستوه، به تنگ آمده، بستوه، بسته
به ستوه آمدن: به تنگ آمدن، ملول شدن، خسته و درمانده و بیچاره شدن
به ستوه آوردن: به تنگ آوردن، درمانده و بیچاره کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستهی
تصویر ستهی
ستیزه جو، جنگجو
فرهنگ فارسی عمید
(لَ گَ فُ بُ دَ)
نفرت داشتن و بتنگ آمدن. (آنندراج). بیزار بودن:
سپهر گشتت دایه گریز از این دایه
زمانه بودت مادر ستوه از این مادر.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(سُ)
ستور بودن. حالت ستور:
سوی خردمند ز خر خرتر است
هر که مر او را بستوری رضاست.
ناصرخسرو.
از حال نباتی برسیدم بستوری
یک چند همی بودم چون مرغک بی پر.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(سِ تِ)
جنگجو. ستیزه جو. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
نام جادویی که ارجاسب برای تفحص احوال به ایران گسیل داشت. (مزدیسنا و... تألیف معین چ 1 ص 360) :
یکی جادویی بود نامش ستوه
گذارنده راه و نهفته پژوه.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(سِ یَ/ یِ)
سازی است که سه تار دارد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
منسوب بستور که جمع ستر باشد. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(سَ تَ هی ی)
آنکه همواره از پس قوم رود. (منتهی الارب). رجوع به ستیهی شود. در تاج العروس آرد: ستیهی و صواب سیتهی بر وزن حیدری چنانکه نص فراء است بخط صاغانی
لغت نامه دهخدا
(سُ هی ی)
کلان سرین. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). بزرگ سرین. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
ستیزندگی. جنگجویی. پایداری. رجوع به نستوه شود:
سپاهی با شگفتی ها و دستانهای گوناگون
ز نستوهی فزون از حد ز انبوهی فزون از مر.
امیرمعزی
لغت نامه دهخدا
(سُ تُ)
ملالت. ستوهی. سیر آمدگی. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ستوهیدن
تصویر ستوهیدن
درمانده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستهی
تصویر ستهی
خستگی درماندگی، ناتوانی ضعف، ملالت افسردگی، پریشانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستوهیدن
تصویر ستوهیدن
((سُ دَ))
خسته شدن، افسرده گشتن، پریشان شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ستوه
تصویر ستوه
((سُ))
مانده، درمانده، افسرده، ملول، استوه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ستونی
تصویر ستونی
عمودی
فرهنگ واژه فارسی سره
خسته، درمانده، ملول، رنجور
فرهنگ واژه مترادف متضاد