سیرآمدگی. ضجرت. بجان آمدگی. اذی. اذیت. (دستوراللغه) ، ترس. وحشت. (ولف) : چوروز از شب آمد بکوشش ستوه ستوهی گرفته فرو شد بکوه. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 189). بزین پلنگ اندرون بد سوار ستوهی نیامدش از آن کارزار. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 5 ص 1222)
سیرآمدگی. ضجرت. بجان آمدگی. اذی. اذیت. (دستوراللغه) ، ترس. وحشت. (ولف) : چوروز از شب آمد بکوشش ستوه ستوهی گرفته فرو شد بکوه. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 189). بزین پلنگ اندرون بد سوار ستوهی نیامَدْش از آن کارزار. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 5 ص 1222)
خسته، درمانده، برای مثال خداوند فرمان و رای و شکوه / ز غوغای مردم نگردد ستوه (سعدی۱ - ۵۱) افسرده، ملول، مقابل نستوه، به تنگ آمده، بستوه، بسته به ستوه آمدن: به تنگ آمدن، ملول شدن، خسته و درمانده و بیچاره شدن به ستوه آوردن: به تنگ آوردن، درمانده و بیچاره کردن
خسته، درمانده، برای مِثال خداوند فرمان و رای و شکوه / ز غوغای مردم نگردد ستوه (سعدی۱ - ۵۱) افسرده، ملول، مقابلِ نستوه، به تنگ آمده، بستوه، بسته به ستوه آمدن: به تنگ آمدن، ملول شدن، خسته و درمانده و بیچاره شدن به ستوه آوردن: به تنگ آوردن، درمانده و بیچاره کردن
ستور بودن. حالت ستور: سوی خردمند ز خر خرتر است هر که مر او را بستوری رضاست. ناصرخسرو. از حال نباتی برسیدم بستوری یک چند همی بودم چون مرغک بی پر. ناصرخسرو
ستور بودن. حالت ستور: سوی خردمند ز خر خرتر است هر که مر او را بستوری رضاست. ناصرخسرو. از حال نباتی برسیدم بستوری یک چند همی بودم چون مرغک بی پر. ناصرخسرو
نام جادویی که ارجاسب برای تفحص احوال به ایران گسیل داشت. (مزدیسنا و... تألیف معین چ 1 ص 360) : یکی جادویی بود نامش ستوه گذارنده راه و نهفته پژوه. فردوسی
نام جادویی که ارجاسب برای تفحص احوال به ایران گسیل داشت. (مزدیسنا و... تألیف معین چ 1 ص 360) : یکی جادویی بود نامش ستوه گذارنده راه و نهفته پژوه. فردوسی