جدول جو
جدول جو

معنی ستوهیدن

ستوهیدن((سُ دَ))
خسته شدن، افسرده گشتن، پریشان شدن
تصویری از ستوهیدن
تصویر ستوهیدن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با ستوهیدن

ستوهیدن

ستوهیدن
به ستوه آمدن، به تنگ آمدن، خسته و درمانده شدن، ستیزه کردن
ستوهیدن
فرهنگ فارسی عمید

ستوهیدن

ستوهیدن
نفرت داشتن و بتنگ آمدن. (آنندراج). بیزار بودن:
سپهر گشتت دایه گریز از این دایه
زمانه بودت مادر ستوه از این مادر.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا

ستیهیدن

ستیهیدن
ستیزه کردن جدال کردن، آواز بلند کردن و غریدن، نافرمانی کردن
ستیهیدن
فرهنگ لغت هوشیار

ستیهیدن

ستیهیدن
لجاج کردن، گردنکشی، نافرمانی کردن، برای مِثال در کارها بتا «ستهیدن» گرفته ای / گشتم ستوه از تو من از بس که بستهی (ابوشعیب - شاعران بی دیوان - ۱۶۶)، به دشت نبرد آن هزبر دلیر / سکیزد چو گور و ستیهد چو شیر (دقیقی - ۱۱۳)، تو نکوکار باش تا برهی / با قضا و قدر چرا ستهی (سنائی۱ - ۹۲)
ستیهیدن
فرهنگ فارسی عمید

ستیهیدن

ستیهیدن
ستهیدن. در اوراق مانوی بپارتی ’ستی هگ’ (نزاع طلب، ستیزه جو) ، ستیهیدن فارسی مشتق از ’سته’ = ستیغ فارسی است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). ستیزه کردن. (برهان) (اوبهی) (غیاث) (آنندراج). لجاجت کردن. (برهان) (آنندراج) :
به آنکس که جانش ز حکمت تهیست
ستیهیدنت مایۀ ابلهی است.
شاکربخاری.
چنین داد پاسخ که زفتی ز شاه
ستیهیدن مردم بی گناه.
فردوسی.
ز نادان که گفتیم هفت است راه
یکی آنکه خشم آورد بی گناه.
فردوسی.
بهفتم که بستیهد اندر دروغ
به بیشرمی اندر بجوید فروغ.
فردوسی.
و لجاج و ستیهیدن گرفت که زیادت خواهم. (سندبادنامه ص 290) ، سخن ناشنودن و نافرمانی نمودن، فریاد و شور. (آنندراج) (برهان)
لغت نامه دهخدا

ستیهیدن

ستیهیدن
ستیز کردن، ستیزیدن، لجاج کردن، ستهیدن، جدال کردن، نافرمانی کردن، گردنکشی کردن
متضاد: مطیع بودن
فرهنگ واژه مترادف متضاد