جدول جو
جدول جو

معنی زایاندن - جستجوی لغت در جدول جو

زایاندن
یاری دادن به زائو هنگام زاییدن
تصویری از زایاندن
تصویر زایاندن
فرهنگ لغت هوشیار
زایاندن
کمک کردن به زائو هنگام زاییدن و بچۀ او را گرفتن، به زادن وا داشتن، مامایی کردن
تصویری از زایاندن
تصویر زایاندن
فرهنگ فارسی عمید
زایاندن
((دَ))
یاری دادن به زائو به هنگام زادن
تصویری از زایاندن
تصویر زایاندن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رایاندن
تصویر رایاندن
راهنمایی نمودن، به بیرون هدایت کردن، روی بکاری آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زایانیدن
تصویر زایانیدن
یاری دادن به زائو هنگام زاییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیاندن
تصویر زیاندن
زندگی دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاچاندن
تصویر پاچاندن
پاشیدن متفرق کردن پراگنده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باراندن
تصویر باراندن
بارانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاماندن
تصویر جاماندن
فراموش شدن چیزی از کسی، بجای ماندن چیزی از کسی عمدا یا سهوا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاراندن
تصویر خاراندن
با ناخن روی پوست بدن کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پویاندن
تصویر پویاندن
براه بردن (ستور و غیره) : ایجاف پویانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاباندن
تصویر تاباندن
سخت افروختن، تابانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تازاندتازاند خواهد تازاند بتازان تازاننده تازانده) دواندن تاختن تازانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاراندن
تصویر تاراندن
زجر کردن، ترساندن، پراکنده و طرد نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمایاندن
تصویر نمایاندن
نشان دادن، آشکار ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاشاندن
تصویر پاشاندن
پراکنده ساختن چیزی از بذر یا دانه یا خاک یا آب و امثال آن ها، پاشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واراندن
تصویر واراندن
باز راندن، دفع کردن، دور ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بالاندن
تصویر بالاندن
نمو دادن، رویاندن، تناور ساختن
جنباندن، برای مثال یک قصیده هزارجا خوانده / پیش هر سفله ریش بالانده (سنائی - مجمع الفرس - بالانده)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاراندن
تصویر تاراندن
راندن، دور کردن، بیرون کردن، پراکنده کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گریاندن
تصویر گریاندن
کسی را به گریه انداختن، وادار به گریه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باراندن
تصویر باراندن
سبب باریدن شدن، چیزی را مانند باران فروریختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مالاندن
تصویر مالاندن
با دست مالش دادن
کنایه از تنبیه کردن
صاف و هموار کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رویاندن
تصویر رویاندن
بذر یا دانۀ کاشته شده را نمو دادن و به ثمر رسانیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاباندن
تصویر تاباندن
درخشان و روشن ساختن، برافروختن، گرم کردن
تاب دادن، پیچ دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واماندن
تصویر واماندن
بازماندن، عقب ماندن
کنایه از خسته شدن، ناتوان و درمانده شدن از انجام کاری
کنایه از حیران و سرگردان شدن
متوقف شدن، ایستادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تازاندن
تصویر تازاندن
دواندن اسب و سایر چهارپایان، دوانیدن، به تاخت درآوردن، دواندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گریاندن
تصویر گریاندن
کسی را بگریه انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماساندن
تصویر ماساندن
منعقد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
بسهولت کسی را تنبیه و مغلوب کردن (با کتک یا بحرف) : تالله خواست دست دراز کند او را مالاندم و گذاشتم کنار، چیزی را با اشتهای تمام خوردن، در تداول عامه در جدل و بحث مغلوب کردن، به کلام یا به زور کسی را مغلوب ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نالاندن
تصویر نالاندن
بناله درآوردن، مریض کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمایاندن
تصویر نمایاندن
نشان دادن، آشکارکردن واضح ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واماندن
تصویر واماندن
بازماندن، خسته و کوفته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واراندن
تصویر واراندن
باز راندن وضع کردن: (خوب واراندن) : (عاز لا نشان از وغا واراندند تا چنین حیز و مخنث ماندند) (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاباندن
تصویر تاباندن
((دَ))
روشن ساختن، برافروختن، تاب دادن، پیچ و خم دادن، گرم کردن، تافتن، اعراض کردن، تابانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تازاندن
تصویر تازاندن
((دَ))
دواندن، تاختن
فرهنگ فارسی معین