جدول جو
جدول جو

معنی واراندن

واراندن
باز راندن، دفع کردن، دور ساختن
تصویری از واراندن
تصویر واراندن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با واراندن

واراندن

واراندن
باز راندن وضع کردن: (خوب واراندن) : (عاز لا نشان از وغا واراندند تا چنین حیز و مخنث ماندند) (مثنوی)
واراندن
فرهنگ لغت هوشیار

واراندن

واراندن
دفع کردن. دور کردن. بازراندن. (ناظم الاطباء). بازداشتن. (مؤلف) :
عاذلانشان از وغا واراندند
تا چنین حیز ومخنث ماندند.
مولوی (مثنوی دفتر سوم ص 580 سطر 4066).
، تعاقب کردن، کِشتن. زراعت کردن، برابر و هموار کردن. (ناظم الاطباء). ذَب ّ، واراندن و پژمریدن نبات
لغت نامه دهخدا

واماندن

واماندن
بازماندن، عقب ماندن
کنایه از خسته شدن، ناتوان و درمانده شدن از انجام کاری
کنایه از حیران و سرگردان شدن
متوقف شدن، ایستادن
واماندن
فرهنگ فارسی عمید