جدول جو
جدول جو

معنی زایاندن

زایاندن((دَ))
یاری دادن به زائو به هنگام زادن
تصویری از زایاندن
تصویر زایاندن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با زایاندن

زایاندن

زایاندن
کمک کردن به زائو هنگام زاییدن و بچۀ او را گرفتن، به زادن وا داشتن، مامایی کردن
زایاندن
فرهنگ فارسی عمید

زایاندن

زایاندن
یاری دادن به زچه گاه زادن. زایاندن ماما زاچه را. زایانیدن. و رجوع به زایانیدن شود
لغت نامه دهخدا

رایاندن

رایاندن
راهنمایی نمودن، به بیرون هدایت کردن، روی بکاری آوردن
رایاندن
فرهنگ لغت هوشیار

چایاندن

چایاندن
چایانیدن. بسرما دادن. سرما خوراندن. سرما خورانیدن. بزکام و سرماخوردگی مبتلاکردن. سرما دادن، سرد کردن چیزی را. سرد کردن میوه یا مشروب بوسیلۀ گذاشتن در یخچال یا نهادن یخ پهلوی آن
لغت نامه دهخدا

رایاندن

رایاندن
رهنمائی نمودن به بیرون. هدایت کردن. (ناظم الاطباء). اما در مآخذ دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا

زایانیدن

زایانیدن
به زادن داشتن. مددکردن به زاینده. زایاندن. رجوع به مادۀ فوق شود
لغت نامه دهخدا