زایاندن زایاندن کمک کردن به زائو هنگام زاییدن و بچۀ او را گرفتن، به زادن وا داشتن، مامایی کردن فرهنگ فارسی عمید
زایاندن زایاندن یاری دادن به زچه گاه زادن. زایاندن ماما زاچه را. زایانیدن. و رجوع به زایانیدن شود لغت نامه دهخدا
چایاندن چایاندن چایانیدن. بسرما دادن. سرما خوراندن. سرما خورانیدن. بزکام و سرماخوردگی مبتلاکردن. سرما دادن، سرد کردن چیزی را. سرد کردن میوه یا مشروب بوسیلۀ گذاشتن در یخچال یا نهادن یخ پهلوی آن لغت نامه دهخدا
رایاندن رایاندن رهنمائی نمودن به بیرون. هدایت کردن. (ناظم الاطباء). اما در مآخذ دیگر دیده نشد لغت نامه دهخدا