جدول جو
جدول جو

معنی رکنده - جستجوی لغت در جدول جو

رکنده
رنده کننده
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رانده
تصویر رانده
طرد شده، دورکرده شده از نزد کسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رونده
تصویر رونده
کسی که به راهی می رود، راهگذر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکنده
تصویر مکنده
کسی که چیزی را می مکد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آکنده
تصویر آکنده
پرکرده شده، انباشته، کنایه از چاق، فربه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرکنده
تصویر فرکنده
برکنده، کنده شده، فرسوده، کهنه شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برکنده
تصویر برکنده
کنده شده، ازریشه درآمده، ریشه کن شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ژکنده
تصویر ژکنده
کسی که از روی خشم و دلتنگی زیر لب سخن می گوید، لند لند کننده، غر غر کننده، ژکان، زکان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چکنده
تصویر چکنده
ویژگی مایعی که از جایی می چکد و چکه چکه فرومی ریزد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رمنده
تصویر رمنده
آنکه می ترسد و می گریزد، رم کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرکنده
تصویر پرکنده
مرغی که پرهایش را کنده باشند، کنایه از درمانده، عاجز
پراکنده، متفرق، برای مثال کند باد پرکنده خاک مرا / نبیند کسی جان پاک مرا (نظامی - ۷۴۵)
فرهنگ فارسی عمید
(تَ کَ دَ / دِ)
بمعنی ترکند است که مکر و حیله و فریب و تزویر و دروغ باشد. (برهان) (آنندراج). گول و سبک و صحبت بیهوده و فریب. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترفند و ترفنده و ترفند شود
لغت نامه دهخدا
(فَ کَ دَ / دِ)
فرسوده و کهنه شده و ازهم ریخته. (برهان) :
چون زورق فرکنده فتاده به جزیره
چون پوست سر پای شتر بر در جزار.
خسروی.
رجوع به فرکند شود
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ دَ / دِ)
کنده. کنده شده.
- برکنده بال، که بال وی جدا کرده باشند:
کند جلوه طاوس صاحب جمال
چه میخواهی از باز برکنده بال ؟
سعدی.
نتف، زاغ برکنده بال. (از منتهی الارب).
- برکنده دندان، بی دندان.
- برکنده قدر، پست مرتبه و خجل و خوار گردیده. (آنندراج).
- برکنده موی، مهلوب. (از منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(پَ کَ دَ / دِ)
کنایه از درمانده و عاجز شده باشد. (برهان) ، پراکنده:
از آن قصائد پرکنده دفتری کردم.
ازرقی.
کند باد پرکنده خاک مرا
نبیند کسی جان پاک مرا.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از برکنده
تصویر برکنده
کنده، از ریشه در آمده ریشه کن شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترکنده
تصویر ترکنده
آنچه که ترک یابد چیزی که شکاف پیداکند، منفجر شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چکنده
تصویر چکنده
آنچه که میچکد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رونده
تصویر رونده
راهی، روان شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزنده
تصویر رزنده
آنکه پارچه لباس نخ و غیره را رنگ کند صباغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمنده
تصویر رمنده
آنکه رم کند کسی که بترسد و بگریزد، آنکه به سبب نفرت احتراز کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجنده
تصویر رجنده
رزنده رنگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسنده
تصویر رسنده
آنکه به کسی یا چیزی برسد واصل جمع (ذیروح) رسندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رانده
تصویر رانده
مطرود، رجیم، مدحور، مردود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرکنده
تصویر سرکنده
آنکه سرش را کنده و بریده باشند: مرغ سر کنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرکنده
تصویر فرکنده
فرسوده کهنه شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکنده
تصویر مکنده
آنکه چیزی را بمکد: (چو جای هوا اندر آن نی پاره خالی شود ببالا برآید و بر دهان آن مکنده رسد) (جامع الحکمتین. 127)، جمع مکندگان
فرهنگ لغت هوشیار
آجیده شده (جامه) بخیه کرده (سوزنی)، آنچه در زمین و غیره پنهان کنند دفینه، دفن شده چال شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرکنده
تصویر پرکنده
((پَ کَ دِ))
درمانده و عاجز، متفرق، پراکنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرکنده
تصویر فرکنده
((فَ کَ دِ))
فرسوده، کهنه شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکنده
تصویر مکنده
پمپ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پکنده
تصویر پکنده
منفجره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ترکنده
تصویر ترکنده
منفجره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رانده
تصویر رانده
طرد شده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آکنده
تصویر آکنده
مملو
فرهنگ واژه فارسی سره