جدول جو
جدول جو

معنی پرکنده

پرکنده
مرغی که پرهایش را کنده باشند، کنایه از درمانده، عاجز
پراکنده، متفرق، برای مثال کند باد پرکنده خاک مرا / نبیند کسی جان پاک مرا (نظامی - ۷۴۵)
تصویری از پرکنده
تصویر پرکنده
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با پرکنده

پرکنده

پرکنده
کنایه از درمانده و عاجز شده باشد. (برهان) ، پراکنده:
از آن قصائد پرکنده دفتری کردم.
ازرقی.
کند باد پرکنده خاک مرا
نبیند کسی جان پاک مرا.
نظامی
لغت نامه دهخدا

ترکنده

ترکنده
آنچه که ترک یابد چیزی که شکاف پیداکند، منفجر شونده
ترکنده
فرهنگ لغت هوشیار

پر کنده

پر کنده
درمانده و عاجز، متفرق: (از آن قصاید پر کنده دفتری کردم) (ازرقی)
پر کنده
فرهنگ لغت هوشیار