رنده کردن، رنده زدن، تراشیدن، تراشیدن چوب یا چیز دیگر برای صاف و هموار کردن آن، خراشیدن، برای مثال مرد عاقل به ناخن هذیان / جگر خویش اگر نرندد به (انوری - ۷۱۳)
رنده کردن، رنده زدن، تراشیدن، تراشیدن چوب یا چیز دیگر برای صاف و هموار کردن آن، خراشیدن، برای مِثال مرد عاقل به ناخن هذیان / جگر خویش اگر نرندد بِه (انوری - ۷۱۳)
از: رند + یدن، تراشیدن. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رنده کردن. (ناظم الاطباء). با رنده چوب و جز آن را تراشیدن و صاف و هموار کردن. به رنده زدودن و جلا دادن و صیقل کردن چوب و امثال آن. رجوع به رند و رنده شود، شخودن. خراشیدن: قلم را رندۀ دیوان نسازی دل و جان ضعیفان را نرندی. سوزنی. مرد عاقل به ناخن هذیان جگر خویش اگر نرندد به. انوری. روزگارت بسر بخواهد برد خصم گو روز و شب جگر می رند. انوری. - آسمان رند، آسمان خراش. آنچه آسمان را بخراشد. خراشندۀ آسمان: ای روح صفاتت اهرمن بند وی نوک سنانت آسمان رند. خاقانی. - جگررند، جگرخراش. آنکه جگر را بخراشد و مجروح کند: خون جگرم بر رخ چون می نچکد هر دم چون دلبر عیارم شوخی است جگررندی. ابن یمین. ، حک کردن. محو کردن. زدودن.از بین بردن: محک، آنچه نوشته بدان برندند. (السامی فی الاسامی). زآنکه بر دل نقش تقلید است بند رو به آب چشم بندش را برند. مولوی. ، خاریدن. خارانیدن: هر ساعتکی سینه به منقار برندند (کبکان) چون جزع پر سینه و چون بسّد منقار. منوچهری. ، بمجاز، روفتن. روبیدن. رفت و روب و تمیز کردن: باد بهاری اگر بر تو گل افشان کند جز به سر آستین جای مروب و مرند. سوزنی. ، رستن. (برهان قاطع). رستن و روییدن. (ناظم الاطباء)، خرامیدن به نازو تبختر. (برهان قاطع). خرامیدن. (آنندراج)
از: رند + یدن، تراشیدن. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رنده کردن. (ناظم الاطباء). با رنده چوب و جز آن را تراشیدن و صاف و هموار کردن. به رنده زدودن و جلا دادن و صیقل کردن چوب و امثال آن. رجوع به رند و رنده شود، شخودن. خراشیدن: قلم را رندۀ دیوان نسازی دل و جان ضعیفان را نرندی. سوزنی. مرد عاقل به ناخن هذیان جگر خویش اگر نرندد به. انوری. روزگارت بسر بخواهد برد خصم گو روز و شب جگر می رند. انوری. - آسمان رند، آسمان خراش. آنچه آسمان را بخراشد. خراشندۀ آسمان: ای روح صفاتت اهرمن بند وی نوک سنانت آسمان رند. خاقانی. - جگررند، جگرخراش. آنکه جگر را بخراشد و مجروح کند: خون جگرم بر رخ چون می نچکد هر دم چون دلبر عیارم شوخی است جگررندی. ابن یمین. ، حک کردن. محو کردن. زدودن.از بین بردن: محک، آنچه نوشته بدان برندند. (السامی فی الاسامی). زآنکه بر دل نقش تقلید است بند رو به آب چشم بندش را برند. مولوی. ، خاریدن. خارانیدن: هر ساعتکی سینه به منقار برندند (کبکان) چون جزع پر سینه و چون بُسَّد منقار. منوچهری. ، بمجاز، روفتن. روبیدن. رفت و روب و تمیز کردن: باد بهاری اگر بر تو گل افشان کند جز به سر آستین جای مروب و مرند. سوزنی. ، رُستن. (برهان قاطع). رُستن و روییدن. (ناظم الاطباء)، خرامیدن به نازو تبختر. (برهان قاطع). خرامیدن. (آنندراج)
با خود سخن گفتن از روی خشم و اوقات تلخی، سخن گفتن زیر لب از روی خشم و دلتنگی، با خود حرف زدن از سر قهر و غضب، غر و لند کردن، ژکیدن، رکیدن، زکیدن، لند لند کردن، غر غر کردن، دندیدن، دندش، برای مثال بر ضعیفی گیاه آن باد تند / رحم کرد ای دل تو از قوت ملند (مولوی - ۱۶۸)
با خود سخن گفتن از روی خشم و اوقات تلخی، سخن گفتن زیر لب از روی خشم و دلتنگی، با خود حرف زدن از سر قهر و غضب، غُر و لُند کردن، ژَکیدن، رَکیدن، زَکیدن، لُند لُند کردن، غُر غُر کردن، دَندیدن، دَندِش، برای مِثال بر ضعیفی گیاه آن باد تند / رحم کرد ای دل تو از قوت ملند (مولوی - ۱۶۸)
زیر لب و آهسته با خود حرف زدن، سخن گفتن زیر لب از روی خشم و دلتنگی، با خود حرف زدن از سر قهر و غضب، غر و لند کردن، ژکیدن، رکیدن، زکیدن، لند لند کردن، لندیدن، غر غر کردن، دندش
زیر لب و آهسته با خود حرف زدن، سخن گفتن زیر لب از روی خشم و دلتنگی، با خود حرف زدن از سر قهر و غضب، غُر و لُند کردن، ژَکیدن، رَکیدن، زَکیدن، لُند لُند کردن، لُندیدن، غُر غُر کردن، دَندِش
کندن، بیرون آوردن خاک و ایجاد گودال، حفر کردن مثلاً زمین را کند، جدا کردن چیزی از چیز دیگر مثلاً چسب را از روی شیشه کند، درآوردن لباس مثلاً جورابش را کند، ایجاد کردن نقش و نگار یا نوشته بر سنگ یا چوب یا فلز، حکاکی کردن مثلاً نام او را پایین مجمسه کنده بودند، جدا شدن از فردی که قبلا مورد علاقه بوده، ترک کردن، خراب و ویران کردن
کندن، بیرون آوردن خاک و ایجاد گودال، حفر کردن مثلاً زمین را کند، جدا کردن چیزی از چیز دیگر مثلاً چسب را از روی شیشه کند، درآوردن لباس مثلاً جورابش را کند، ایجاد کردن نقش و نگار یا نوشته بر سنگ یا چوب یا فلز، حکاکی کردن مثلاً نام او را پایین مجمسه کنده بودند، جدا شدن از فردی که قبلا مورد علاقه بوده، ترک کردن، خراب و ویران کردن
آرایش کردن. زینت کنانیدن. (ناظم الاطباء). زیب دادن و آراستن. مرادف افرازیدن. (فرهنگ میرزا ابراهیم). مصدر افرند است یعنی زیب دادن و زینت دادن و زینت کردن و آراستن. (برهان) (آنندراج). زیب دادن و آراستن. (مجمعالفرس)
آرایش کردن. زینت کنانیدن. (ناظم الاطباء). زیب دادن و آراستن. مرادف افرازیدن. (فرهنگ میرزا ابراهیم). مصدر افرند است یعنی زیب دادن و زینت دادن و زینت کردن و آراستن. (برهان) (آنندراج). زیب دادن و آراستن. (مجمعالفرس)