جدول جو
جدول جو

معنی دندیدن

دندیدن((دَ دَ))
غرغر کردن، زیر لب با خشم سخن گفتن
تصویری از دندیدن
تصویر دندیدن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با دندیدن

دندیدن

دندیدن
زیر لب و آهسته با خود حرف زدن، سخن گفتن زیر لب از روی خشم و دلتنگی، با خود حرف زدن از سر قهر و غضب، غُر و لُند کردن، ژَکیدن، رَکیدن، زَکیدن، لُند لُند کردن، لُندیدن، غُر غُر کردن، دَندِش
دندیدن
فرهنگ فارسی عمید

دندیدن

دندیدن
زمزمه کردن. (دهار) (السامی فی الاسامی). زیر لب بنرمی چیزی گفتن: زمزمه،دندیدن مجوس به زمان خوردن. (یادداشت مؤلف). در زیر لب آهسته و با خود حرف زدن باشد از روی قهر و غضب و جوشیدن از خشم، و شیرازیان و خراسانیان لَندیدن گویند. (از برهان) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). سخن آهسته و زیر لب از روی خشم گفتن. لندیدن. (از لغت محلی شوشتر). از خشم جوشیدن. (شرفنامۀ منیری) ، در بندی از مسمطی از منوچهری برخی نسخه ها کلمه ’بدندند’ آمده ولی در چاپ دبیرسیاقی به جای آن کلمه ’بگردند’ مضبوط است و ظاهراً دندیدن از ’دند’ مخفف دنده ساخته شده باشد به معنی ’از دنده ای به دنده ای شدن’ که با معنی ’بگردند’ نزدیک است:
کبکان بی آزار که در کوه بلندند
بی قهقهه یک بار ندیدم که بخندند
جز خاربنان جایگه خود نپسندند
بر پهلو ازین نیمه بدان نیمه بدندند.
منوچهری
لغت نامه دهخدا

رندیدن

رندیدن
تراشیدن چوب و فلز رنده کردن، جلا دادن صیقل دادن، هموار کردن برابر ساختن
فرهنگ لغت هوشیار