جدول جو
جدول جو

معنی تندیدن

تندیدن((تُ دَ))
تندی کردن، درشتی کردن، خشم گرفتن، سر زدن غنچه و شکوفه و برگ درخت، تژ زدن، جوانه زدن
تصویری از تندیدن
تصویر تندیدن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با تندیدن

تندیدن

تندیدن
تندی کردن، خشم کردن، درشتی کردن، برای مِثال فقیه از بهر نان بر در دعاخوان / تو می تندی که نانم نیست بر خوان (سعدی۲ - ۱۱۱۹)
تندیدن
فرهنگ فارسی عمید

تندیدن

تندیدن
سرزدن برگ یا شکوفۀ درخت، جوانه زدن، برای مِثال به صد جای تخم اندر افکند سخت / بتندید شاخ و برآورد رخت (عنصری - ۳۵۲)
تندیدن
فرهنگ فارسی عمید

تندیدن

تندیدن
سر زدن غنچه و برگ و شکوفه باشد از درخت (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) چه هرگاه درخت شروع در برگ و شکوفه برآوردن کند گویند تندید یعنی برگ و شکوفه برآورد. (برهان ذیل تندید). شکوفه بیرون آوردن درخت را گویند. (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 118 ذیل تندید). در برگ آمدن درختان، گویند درخت می تندد یعنی برگ بیرون می آورد. (اوبهی). شکوفه بدرآوردن درخت. (از صحاح الفرس) :
به صد جای تخم اندرافکند بخت
بتندید شاخ و برآورد رخت.
عنصری (از لغت فرس اسدی ایضاً).
ازعاب، بتندیدن رَز. (تاج المصادر بیهقی). یعنی برگ برآوردن ْ گرفتن ِ درخت بعد از سیرابی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

تندیدن

تندیدن
درخشم شدن و اعراض کردن. (برهان). تندی کردن. درشتی کردن. خشم گرفتن. تیز شدن. (فرهنگ فارسی معین). خشمناک گشتن. ستهیدن و در خشم شدن و اعراض کردن. (ناظم الاطباء). در خشم رفتن. (برهان ذیل تندید) :
ز مرغان چون سلیمان قصه بشنید
بتندید و بجوشید و بکالید.
عطار (از بلبل نامه).
عقل او کم بود و حرص او فزون
چون جرا (= اجری) کم دید شد تند و حرون...
چون خری پابسته تندد از خری
هر دو پایش بسته گردد بر سری
ور نتندیدی ز بند آن بوالفضول
او نه خر بودی بدی شیر فحول.
مولوی.
بتندید با من که عقلت کجاست
چو دانی و پرسی سوءالت خطاست.
(بوستان).
فقیر از بهر نان بر در دعاخوان
تو می تندی که مرغم نیست بر خوان.
سعدی.
چو بشنید این سخن بر زاری او
بتندید از پریشانکاری او
بدل در دشمنی چیزی نبودش
ولی در دوستی می آزمودش.
اوحدی.
ایشان بر وی تندید و او را دشنام دادند. (ترجمه دیاتسارون ص 146). عیسی بر آن دژمناک تندید و گفت دهن خود ببند. (ترجمه دیاتسارون ص 194)، غریدن و لندیدن رعد، نالیدن و لرزیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

رندیدن

رندیدن
تراشیدن چوب و فلز رنده کردن، جلا دادن صیقل دادن، هموار کردن برابر ساختن
فرهنگ لغت هوشیار