جدول جو
جدول جو

معنی رندیدن

رندیدن
(لَ کَ دَ)
از: رند + یدن، تراشیدن. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رنده کردن. (ناظم الاطباء). با رنده چوب و جز آن را تراشیدن و صاف و هموار کردن. به رنده زدودن و جلا دادن و صیقل کردن چوب و امثال آن. رجوع به رند و رنده شود، شخودن. خراشیدن:
قلم را رندۀ دیوان نسازی
دل و جان ضعیفان را نرندی.
سوزنی.
مرد عاقل به ناخن هذیان
جگر خویش اگر نرندد به.
انوری.
روزگارت بسر بخواهد برد
خصم گو روز و شب جگر می رند.
انوری.
- آسمان رند، آسمان خراش. آنچه آسمان را بخراشد. خراشندۀ آسمان:
ای روح صفاتت اهرمن بند
وی نوک سنانت آسمان رند.
خاقانی.
- جگررند، جگرخراش. آنکه جگر را بخراشد و مجروح کند:
خون جگرم بر رخ چون می نچکد هر دم
چون دلبر عیارم شوخی است جگررندی.
ابن یمین.
، حک کردن. محو کردن. زدودن.از بین بردن: محک، آنچه نوشته بدان برندند. (السامی فی الاسامی).
زآنکه بر دل نقش تقلید است بند
رو به آب چشم بندش را برند.
مولوی.
، خاریدن. خارانیدن:
هر ساعتکی سینه به منقار برندند (کبکان)
چون جزع پر سینه و چون بسّد منقار.
منوچهری.
، بمجاز، روفتن. روبیدن. رفت و روب و تمیز کردن:
باد بهاری اگر بر تو گل افشان کند
جز به سر آستین جای مروب و مرند.
سوزنی.
، رستن. (برهان قاطع). رستن و روییدن. (ناظم الاطباء)، خرامیدن به نازو تبختر. (برهان قاطع). خرامیدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا