- خَلَقَ
- ایجاد کردن، ایجاد کنید
معنی خَلَقَ - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پنجه زدن، خراش
کسر کردن، رقیب
سوزن زدن، او شوکّه شده بود
سوزش داشتن، نیش زد
ناامید کردن
خدمت کردن، او خدمت کرد
فریب دادن، او فریب داد، گول زدن
بی حسّ کردن، بی حسّی
موعظه کردن، نامزد کرد
شرمنده کردن، خجالتی بودن
نتیجه گرفتن، مهر و موم، مهر کردن، مهر زدن
پختن، نان، کیک پختن
نقض کردن، او مخالفت کرد
کاسه پر کردن، او نشست، صندلی گذاشتن، نشستن
شلّاق زدن، چرم
تحت عمل قرار گرفتن، موضوع
جا به جا کردن، ربودن
حلقه زدن، اصلاح، اصلاح کردن
پخش کردن، او شلّیک کرد، راه اندازی کردن، آزاد کردن
خفه کردن، دریچه گاز
آماده کردن، مخلوط کردن، آشفته کردن، ترکیب کردن
بال زدن، ضربان دار، هم زدن
شکستن، نقض، نقض کردن، نفوذ کردن
زحمت دادن، او گرفتار شد
محصور کردن، بستن
به اوج رسیدن، رسید، رسیدن
کاهش دادن، برش دادن، پایین آوردن
بلعیدن، قورت دادن
تف انداختن، تف
درخشیدن، رعد و برق، درخشش داشتن
رویابافی کردن، رؤیا
قسم خوردن، قسم خورد
سوزاندن، سوختن، سوزاندن جسد، آسیب رساندن با حرارت
ایجاد کردن، آوردن