جدول جو
جدول جو

معنی خامکاری - جستجوی لغت در جدول جو

خامکاری
بی ربطی در کار و عمل، خام دستی، بی وقوفی، کودنی، (ناظم الاطباء)، عمل خامکار:
ازخامکاری خوی او افغان کنم در کوی او
گر شحنۀ بدگوی او در حلقم افغان نشکند،
خاقانی،
خوی او از خامکاری کم نکرد
سینۀ من سوخت چشمش نم نکرد،
خاقانی،
لیکن از خامکاری پدرت
سایۀ چتر دور شد ز سرت،
نظامی،
بعشق اندر صبوری خامکاریست
بنای عاشقی بر بیقراریست،
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دامداری
تصویر دامداری
دام پروری، شغل و عمل دام پرور، نگهداری و پرورش حیوانات اهلی، محل پرورش حیوانات اهلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوارکاری
تصویر خوارکاری
سهل انگاری، بی مبالاتی، برای مثال تو خوارکار ترکی، من بردبار عاشق / خوش نیست خوارکاری، خوب است بردباری (منوچهری - ۱۱۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خام رای
تصویر خام رای
کسی که رای و اندیشۀ خام دارد، آنکه رای و عقل درست ندارد، برای مثال تو ای طفل ناپختۀ خام رای / مزن پنجه در شیر جنگ آزمای (نظامی۵ - ۸۲۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دامیاری
تصویر دامیاری
گرفتن و صید کردن جانوران با دام، شغل و عمل دامیار، برای مثال گفتا که به رسم دامیاری / مهمان توام بدانچه داری (نظامی۳ - ۴۲۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خام کاری
تصویر خام کاری
بی تجربگی، برای مثال به عشق اندر، صبوری خام کاری ست / بنای عاشقی بر بی قراری ست (نظامی۲ - ۲۱۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کامکاری
تصویر کامکاری
کامرانی، نیک بختی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جام کاری
تصویر جام کاری
آیینه کاری، جام کاری کردن مثلاً آیینه کاری کردن، پیاپی جام شراب گرفتن و نوشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صافکاری
تصویر صافکاری
صاف کردن چین و چروک پارچه یا ناهمواری چیزی، هموار و تعمیر کردن قسمت های مختلف بدنۀ اتومبیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلمکاری
تصویر قلمکاری
نقاشی، حکاکی بر روی فلز، چوب یا سنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاکساری
تصویر خاکساری
افتادگی، فروتنی، تواضع، خواری، ذلت، هر یک از پیروان فرقۀ شیعی مذهب خاکساریه (فرقه ای از متصوفه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستمکاری
تصویر ستمکاری
عمل ستمکار، ظلم و تعدی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خام کار
تصویر خام کار
بی تجربه، کارنا آزموده
فرهنگ فارسی عمید
آنکه بی تجربه و بی وقوف است، چون: ای خامکار نابخردی تا چند؟، آنکه کارش ساخته نشود و ناتمام بماند، (آنندراج)، بی هنر، ناتجربه کار، (آنندراج)، کارناآزموده، بی وقوف، بی تجربه، (ناظم الاطباء)، نعت است مر کسی را که بی وقوف و بی تجربه باشد:
ز جوشیدن زنگی خامکار
بجوشید خون در دل شهریار،
نظامی (از آنندراج)،
نه چون من خامکاری که مستی کند
بخامه زدن خام دستی کند،
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از خاکساری
تصویر خاکساری
منسوب به خاکسار، از فرقه خاکساری
فرهنگ لغت هوشیار
ریهیدن تباهیگری، تباه کردن مورجنیتاری ایجاد فساد و تباهی (در امور و ساختمانها)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کامکاری
تصویر کامکاری
کامروا یی کامرا نی، توفیق موفقیت: (همه مهتران را بدان جا نگاشت نگر تا چنین کامکاری که داشت ک) (دقیقی. گشتاسب نامه برگزیده شعر م. معین)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خامکار
تصویر خامکار
بی تجربه، کار ناآزموده
فرهنگ لغت هوشیار
عمل پایکار. شاگردی خانه شاگردی، رعیتی نوکری مقابل امیری پادشاهی سلطنت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقمکاری
تصویر رقمکاری
علامتگذاری حروف، نویسندگی کتابت، محاسبه، حکاکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزمکاری
تصویر رزمکاری
جنگاوری جنگجویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سازکاری
تصویر سازکاری
همسازی هماهنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صافکاری
تصویر صافکاری
پخکاری گلگیرسازی شغل و عمل صافکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستمکاری
تصویر ستمکاری
عمل ستمکار ظلم ستم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دامداری
تصویر دامداری
نگهبانی دام، صیدکردن، پروردن حیوانات اهلی چون گوسفند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دامیاری
تصویر دامیاری
شغل و عمل دامیار صید جانوران با دام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوارکاری
تصویر خوارکاری
خواری دادن دشنام دهی، تهاون تکاسل سستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوبکاری
تصویر خوبکاری
حسن عمل نیکو خدمتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلافکاری
تصویر خلافکاری
ناروا کاری نشایستگری عمل خلافکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جامکاری
تصویر جامکاری
آئینه کاری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خام رای
تصویر خام رای
ناقص عقل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدمتکاری
تصویر خدمتکاری
پایزنی پا کاری زواری پرستاری عمل خدمتکار نوکری چاکری کلفتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاتم کاری
تصویر خاتم کاری
شغل و عمل خاتم کار خاتم بندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جامکاری
تصویر جامکاری
((مِ))
آیینه کاری، آیینه کاری کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرابکاری
تصویر خرابکاری
ویرانگری
فرهنگ واژه فارسی سره