جدول جو
جدول جو

معنی خوارکاری

خوارکاری
سهل انگاری، بی مبالاتی، برای مثال تو خوارکار ترکی، من بردبار عاشق / خوش نیست خوارکاری، خوب است بردباری (منوچهری - ۱۱۰)
تصویری از خوارکاری
تصویر خوارکاری
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با خوارکاری

خوارکاری

خوارکاری
مساهله. سهل انگاری. وِل انگاری. مسامحه. بی مبالاتی. بی بندباری. (یادداشت بخط مؤلف) :
تو خوارکار ترکی من بردبار عاشق
زشت است خوارکاری خوبست بردباری
گر با تو بردباری چندین نکردمی من
در خدمتم نکردی چندین تو خوارکاری
گر گرد خوارکاری گردی تو نیز با ما
آری تو خویشتن را نزدیک ما به خواری.
منوچهری.
و از خوارکاری آن پادشاه روزگار فرمانده روی زمین سنجربن ملکشاه... به آن سخت گیر می نالیم. (نامۀ اسرای روم سلطان سنجر). نامۀ بزرگان بی مهر از ضعیفی رای و سست عزمی بود و خزانۀ بی مهر از خوارکاری و غافلی بود. (نوروزنامه). و هرکه در آن باب غفلت و خوارکاری نماید از لذت و مسرت بی بهره ماند. (سندبادنامه ص 294) ، تحقیر. (یادداشت مؤلف) ، دشنام. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا

خوارکاره

خوارکاره
دشنام دهنده. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

خیارکاری

خیارکاری
زراعت خیار، کشت خیار، زمینی که در آن جالیز خیار است، جالیز، فالیز، پالیز خیار
لغت نامه دهخدا

سوارکاری

سوارکاری
عمل سوارکار. شغل سوارکار. رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا