معنی صافکاری - فرهنگ فارسی عمید
معنی صافکاری
- صافکاری
- صاف کردن چین و چروک پارچه یا ناهمواری چیزی، هموار و تعمیر کردن قسمت های مختلف بدنۀ اتومبیل
تصویر صافکاری
فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با صافکاری
صفاکاری
- صفاکاری
- صفا دادن. جلا دادن. زدودن از:
هست هر آینه را صیقل دیگر صائب
جز به خاکستر تن نیست صفاکاری دل.
صائب (از آنندراج).
رجوع به صفا دادن شود
لغت نامه دهخدا
پایکاری
- پایکاری
- عمل پایکار. شاگردی خانه شاگردی، رعیتی نوکری مقابل امیری پادشاهی سلطنت
فرهنگ لغت هوشیار