جدول جو
جدول جو

معنی حَصَّة - جستجوی لغت در جدول جو

حَصَّة
مقدار معیّن، یک کلاس
دیکشنری عربی به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

درستی، سلامتی، سلامتی عقل
دیکشنری عربی به فارسی
پشته کردن، پشته، کاشی گذاشتن
دیکشنری عربی به فارسی
فشار آوردن، او اصرار کرد
دیکشنری عربی به فارسی
محدود کردن، پایان، مرز گذاشتن، تیز کردن، محصور کردن
دیکشنری عربی به فارسی
کیف پول داشتن، او برید
دیکشنری عربی به فارسی
خش خش کردن، او حسّ کرد، حسّ کردن
دیکشنری عربی به فارسی
ایستگاه کردن، او فرود آمد
دیکشنری عربی به فارسی
لبه دادن، او تاب خورد
دیکشنری عربی به فارسی
خارش داشتن، او خراشید
دیکشنری عربی به فارسی
منحل کردن، راه حلّ، حل کردن، عیب یابی کردن، باز کردن گره ها
دیکشنری عربی به فارسی
لذّت، خوشمزه بودن
دیکشنری عربی به فارسی
لغزش، یک لغزش
دیکشنری عربی به فارسی
نیاز، نیاز دارند، نیازمندی
دیکشنری عربی به فارسی
سهمیه، یک کلاس
دیکشنری عربی به فارسی
ریزبینی، دقّت
دیکشنری عربی به فارسی
مرزی، لبه
دیکشنری عربی به فارسی
حالت، وضعیت
دیکشنری عربی به فارسی
اسکرول کردن، هم بزنید، متحرّک کردن، حرکت دادن، برانگیختن، هم زدن
دیکشنری عربی به فارسی
تقویت کردن، قلعه، مطمئن شدن
دیکشنری عربی به فارسی
سفر کاروانی، کمپین
دیکشنری عربی به فارسی
سرگردانی، گیجی، سردرگمی
دیکشنری عربی به فارسی
تیزی، وضوح، تیزبینی
دیکشنری عربی به فارسی
دانه داری، دانه
دیکشنری عربی به فارسی
برندگی، وضوح، برش خوردگی
دیکشنری عربی به فارسی
برش زدن، او گفت، بریدن، برش کردن، حذف کردن، تراشیدن
دیکشنری عربی به فارسی