- حَصَّة
- مقدار معیّن، یک کلاس
معنی حَصَّة - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
درستی، سلامتی، سلامتی عقل
پشته کردن، پشته، کاشی گذاشتن
فشار آوردن، او اصرار کرد
محدود کردن، پایان، مرز گذاشتن، تیز کردن، محصور کردن
کیف پول داشتن، او برید
خش خش کردن، او حسّ کرد، حسّ کردن
ایستگاه کردن، او فرود آمد
لبه دادن، او تاب خورد
خارش داشتن، او خراشید
منحل کردن، راه حلّ، حل کردن، عیب یابی کردن، باز کردن گره ها
لذّت، خوشمزه بودن
داستان
لغزش، یک لغزش
نیاز، نیاز دارند، نیازمندی
سهمیه، یک کلاس
ریزبینی، دقّت
مرزی، لبه
حالت، وضعیت
اسکرول کردن، هم بزنید، متحرّک کردن، حرکت دادن، برانگیختن، هم زدن
تقویت کردن، قلعه، مطمئن شدن
سفر کاروانی، کمپین
سرگردانی، گیجی، سردرگمی
تیزی، وضوح، تیزبینی
دانه داری، دانه
برندگی، وضوح، برش خوردگی
برش زدن، او گفت، بریدن، برش کردن، حذف کردن، تراشیدن