جدول جو
جدول جو

معنی حَدَّة - جستجوی لغت در جدول جو

حَدَّة
برندگی، وضوح، برش خوردگی
دیکشنری عربی به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

منحل کردن، راه حلّ، حل کردن، عیب یابی کردن، باز کردن گره ها
دیکشنری عربی به فارسی
چند، چندین
دیکشنری عربی به فارسی
مدّت، دوره
دیکشنری عربی به فارسی
لغزش، یک لغزش
دیکشنری عربی به فارسی
مادّه، مواد
دیکشنری عربی به فارسی
لذّت، خوشمزه بودن
دیکشنری عربی به فارسی
خارش داشتن، او خراشید
دیکشنری عربی به فارسی
درستی، سلامتی، سلامتی عقل
دیکشنری عربی به فارسی
لبه دادن، او تاب خورد
دیکشنری عربی به فارسی
ایستگاه کردن، او فرود آمد
دیکشنری عربی به فارسی
خش خش کردن، او حسّ کرد، حسّ کردن
دیکشنری عربی به فارسی
کیف پول داشتن، او برید
دیکشنری عربی به فارسی
رویداد، اتّفاق افتاد
دیکشنری عربی به فارسی
فشار آوردن، او اصرار کرد
دیکشنری عربی به فارسی
نامطلوبی، شدّت، پرخاشگری، خشونت
دیکشنری عربی به فارسی
تیزی، وضوح، تیزبینی
دیکشنری عربی به فارسی
سرگردانی، گیجی، سردرگمی
دیکشنری عربی به فارسی
مقدار معیّن، یک کلاس
دیکشنری عربی به فارسی
دانه داری، دانه
دیکشنری عربی به فارسی
محدود کردن، پایان، مرز گذاشتن، تیز کردن، محصور کردن
دیکشنری عربی به فارسی
انجام دادن، انجام شد
دیکشنری عربی به فارسی
سهمیه، یک کلاس
دیکشنری عربی به فارسی
سفر کاروانی، کمپین
دیکشنری عربی به فارسی
نیاز، نیاز دارند، نیازمندی
دیکشنری عربی به فارسی
اسکرول کردن، هم بزنید، متحرّک کردن، حرکت دادن، برانگیختن، هم زدن
دیکشنری عربی به فارسی
تاریخ گذاشتن، وی تصریح کرد، دقیقاً مشخّص کردن، اصطلاح کردن، پیش تعیین کردن، قیمت گذاشتن، مشخّص کردن
دیکشنری عربی به فارسی
مدرن کردن، اتّفاق افتاد، به روز رسانی کردن
دیکشنری عربی به فارسی
حالت، وضعیت
دیکشنری عربی به فارسی
مرزی، لبه
دیکشنری عربی به فارسی
ریزبینی، دقّت
دیکشنری عربی به فارسی
منصرف کردن، تنه
دیکشنری عربی به فارسی