جدول جو
جدول جو

معنی جھولنا - جستجوی لغت در جدول جو

جھولنا
سنگین کردن، تاب خوردن، تکان دادن، تلو تلو خوردن
دیکشنری اردو به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جولان
تصویر جولان
اسب تاختن، تاخت و تاز کردن، کنایه از گردیدن، دور زدن، حرکت کردن، کنایه از قدرت نمایی، کنایه از خودنمایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جولا
تصویر جولا
بافنده نساج، عنکبوت. بافنده، نساج
فرهنگ لغت هوشیار
تگوری گردیدن ترکتازی تاخت و تاز گشتن گرد بر آمدن گردیدن دور زدن، تاختن تاخت زدن، تاخت و تاز. خاک، سنگریزه ها که باد از جائی بجائی برد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جولان
تصویر جولان
((جُ))
تاختن، تاخت زدن، تاخت و تاز
فرهنگ فارسی معین
خیره نگاه کردن، خیره شدن، زل زدن
دیکشنری اردو به فارسی
شکوفه دادن، باز کردن
دیکشنری اردو به فارسی
از دست دادن
دیکشنری اردو به فارسی
شستشو دادن، برای شستن، آبکشی کردن، شستن
دیکشنری اردو به فارسی
برشته کردن، کباب کردن
دیکشنری اردو به فارسی
لگام زدن، لمس کردن، سوزاندن
دیکشنری اردو به فارسی
اتّحاد دادن، برای اتّصال، بسته شدن، اتّصال دادن، پیوند دادن، جفت کردن، ربط کردن
دیکشنری اردو به فارسی
خم شدن، تعظیم کردن، تمایل داشتن، تکیه دادن، شیب داشتن
دیکشنری اردو به فارسی
ریاکار، دروغگو، غلط، درست نیست، ساختگی، توهّمی
دیکشنری اردو به فارسی
نفخ کردن، شکوفا شدن، رونق یافتن، گل دادن، تورّم ایجاد کردن
دیکشنری اردو به فارسی
دستکاری کردن، بازی کردن، سرگرم کردن، به بازی کردن، ورزش کردن
دیکشنری اردو به فارسی
جستجو کردن، برای پیدا کردن
دیکشنری اردو به فارسی
تونل زدن، کندن، خراشیدن، حفر کردن، گودال کندن
دیکشنری اردو به فارسی
سرخوردن، لیز خوردن، صاف، لغزنده
دیکشنری اردو به فارسی
جوشیدن، برای شکستن
دیکشنری اردو به فارسی
منتشر شدن، گسترده شدن، کشیده شدن
دیکشنری اردو به فارسی
تحمیل، تحمیل کردن
دیکشنری اردو به فارسی
دست زدن به، تاپ زدن
دیکشنری اردو به فارسی
تحویل دادن، ترک کردن
دیکشنری اردو به فارسی
شیب دادن، کج شدن، کج کردن
دیکشنری اردو به فارسی
باز کردن، برای باز کردن، خشمگین شدن، باز کردن قفل، باز کردن بسته بندی، باز کردن رول ها، باز کردن گره ها
دیکشنری اردو به فارسی
فراموشی، فراموش کردن
دیکشنری اردو به فارسی
چرخش، قدم بزن، پیچیدن، گردش کردن، غلتیدن، چرخیدن، به دور خود چرخیدن
دیکشنری اردو به فارسی