- جَلَّسَ
- صدای بلند ایجاد کردن، او نشست
معنی جَلَّسَ - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
برعکس کردن، معکوس
ایجاد کردن، آوردن
شلّاق زدن، چرم
ایجاد کردن، کودک
کاهش دادن، او کم کرد
کاهش دادن، او کم کرد، کم گفتن
پایه زدن، بافرهنگی
اندازه گیری کردن، اندازه گیری کرد
انبار کردن، پشته
تقدیم کردن، تقدیس کنید، گوله کردن
هزینه داشتن، هزینه، کمیسیون دادن
مقدّس کردن، تقدیس کنید
تحویل دادن، صلح
صاف کردن، صاف
نمک پاشیدن، نمک
گمراه کردن، او گمراه کرد
کاسه پر کردن، او نشست، صندلی گذاشتن، نشستن
زیبا کردن، شتر
بنیاد گذاشتن، تاسیس شد، ایجاد کردن
لوس کردن، متنعّم کردن
ماساژ دادن، ورز دادن
سنبه کردن، چرخید
تهویه کردن، کیفیّت
ثبت نام کردن، استخدام کرد
منجمد کردن، یخ کرد، یخ زدن
آویزان کردن، نظر داد، پرچم زدن
آب زدایی کردن، خشک
پل زدن، پل
شجاع کردن، بدن، شخصیّت دادن، نمادین کردن
نوآوری کردن، او تمدید کرد، تایید مجدّد کردن، دوباره بازسازی کردن
طلاق گرفتن، او طلاق گرفت
درس دادن، علم، آموزش دادن، دوباره آموزش دادن، تدریس کردن
گچ کاری کردن، گچ