جدول جو
جدول جو

معنی تجارب - جستجوی لغت در جدول جو

تجارب
تجربه، آگاهی یا مهارتی که فرد در طول زندگی به دست می آورد، آزمودن، آزمایش، معاینۀ پزشکی
تصویری از تجارب
تصویر تجارب
فرهنگ فارسی عمید
تجارب
(تَ رِ)
جمع واژۀ تجربه. (از غیاث اللغات) (از آنندراج) (ازناظم الاطباء). تجارب جمع تجربه که اغلب بضم راء تلفظ میشود، بکسر آن است و این اشتباه شاید از نزدیکی وزن این کلمه بوزن مصدر تفاعل رخ داده باشد. (نشریۀ دانشکده ادبیات تبریز سال اول شماره 2) :
ایشان مراتجارب کردند بی محابا
دیدند قدرت من دیدند کامگاری.
منوچهری.
این طبیبان را داروهاست و آن خرد است و تجارب پسندیده. (تاریخ بیهقی). و هرکه از فیوض آسمانی و عقل غریزی بهره مند است... و درتجارب متقدمان تأمل عاقلانه واجب دید آرزوهای دنیا بیابد و در آخرت نیکبخت گردد. (کلیله و دمنه). تا چنانکه خواص مردمان برای شناختن تجارب بدان مایل باشندعوام بسبب هزل هم بخوانند. (کلیله و دمنه). لیکن ازوجه قیاس آن نیکوتر که زیان دیگران را دیده باشد و سود تجارب ایشان برداشته. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
تجارب
جمع تجربه، آزمون ها ویجستان جمع تجربه آزمایشها آزمونها
تصویری از تجارب
تصویر تجارب
فرهنگ لغت هوشیار
تجارب
((تَ رِ))
جمع تجربه، آزمایش ها، آزمون ها
تصویری از تجارب
تصویر تجارب
فرهنگ فارسی معین
تجارب
آزمایش ها، آزمون ها، تجربه ها، آموخته ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تجاره
تصویر تجاره
کره اسب، برای مثال آنکه تدبیر او سواری کرد / بر جهان تجارۀ توسن (فرخی - ۳۰۷)، بعضی این کلمه را تحریف تخاره دانسته اند، منسوب به تخارستان مثلاً اسب تخاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تجارت
تصویر تجارت
داد و ستد کردن، خرید و فروش کلی هر نوع کالا، سوداگری، بازرگانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقارب
تصویر تقارب
نزدیکی، خویشاوندی، در علوم ادبی در علم عروض از بحور شعر بر وزن فعولن فعولن فعولن فعولن مثلاً «در این برف و سرما دو چیز است لایق» یا بر وزن فعولن فعولن فعولن فعول، متقارب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحارب
تصویر تحارب
با هم جنگ کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تجانب
تصویر تجانب
دور شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تجاذب
تصویر تجاذب
از یکدیگر جذب کردن، یکدیگر را کشیدن، هر کدام به سوی خود کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تضارب
تصویر تضارب
یکدیگر را زدن، با هم کتک کاری کردن، زد و خورد کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تجاوب
تصویر تجاوب
پاسخ دادن به پرسش یکدیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تجاوب
تصویر تجاوب
بیکدیگر جواب گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجانب
تصویر تجانب
دور شدن
فرهنگ لغت هوشیار
از ریشه پارسی پایتابه پوشیدن (پایتابه جوراب) گوراب پوشیدن جورب تازی گشته گوراب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحارب
تصویر تحارب
احتراب، محاربه، با یکدیگر جنگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجاذب
تصویر تجاذب
یکدیگر را کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
داد و ستد کردن کره اسبی که هنوز بر روی او زین نگذاشته باشند کره اسبی که هنوز بر روی او زین نگذاشته باشند
فرهنگ لغت هوشیار
اسبی که در آسیای مرکزی و تخارستان (طخارستان) پرورش یافته اسب تخاری. توضیح این کلمه که در ویس و رامین ترجمه گرجی آمده در چاپهای فارسی منظومه مذکور و نیز در فرهنگها بصورت (تجاره) تحریف شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقارب
تصویر تقارب
با یکدیگر خویشی داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تضارب
تصویر تضارب
با هم خصومت نمودن و جنگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقارب
تصویر تقارب
((تَ رُ))
به هم نزدیک شدن، نام یکی از بحور شعر به معنی متقارب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تضارب
تصویر تضارب
((تَ رُ))
یکدیگر را زدن، زد و خورد کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحارب
تصویر تحارب
((تَ رُ))
با هم جنگیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجاذب
تصویر تجاذب
((تَ ذُ))
کشیده شدن از دو سر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجارت
تصویر تجارت
((تِ رَ))
بازرگانی کردن، دادوستد، سوداگری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجاره
تصویر تجاره
((تَ رَ))
کره اسبی که هنوز بر آن زین نگذاشته باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجانب
تصویر تجانب
((تَ نُ))
دوری جستن، دور شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجاوب
تصویر تجاوب
((تَ وُ))
جواب گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجارت
تصویر تجارت
سوداگری، بازرگانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تجاری
تصویر تجاری
سوداگرانه، بازرگانی، سودایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تجاری
تصویر تجاری
Commercial, Commercial
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تجاری
تصویر تجاری
коммерческий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تجاری
تصویر تجاری
kommerziell
دیکشنری فارسی به آلمانی