نصیب، قسمت، روزی، برای مثال جان شد اینجا چه خاک بیزد تن / کآبخوردش ز خاکدان برخاست (خاقانی - ۶۱) کنار رودخانه، تالاب، سرچشمه و محلی که از آنجا آب بردارند یا آب بخورند، برای مثال در او نیست روینده را آبخورد / که گرماش گرم است و سرماش سرد (نظامی۶ - ۱۱۱۴) مقام، منزل، جایگاه، آب خوردن، برای مثال درخت ارچه سبزش کند آبخورد / شود نیز زافزونی آب زرد (امیرخسرو - لغتنامه - آبخورد) آبخورد کردن: توقف کردن، برای مثال شه عالم آهنج گیتی نورد / در آن خاک یک ماه کرد آبخورد (نظامی۵ - ۹۲۹)
نصیب، قسمت، روزی، برای مِثال جان شد اینجا چه خاک بیزد تن / کآبخوردش ز خاکدان برخاست (خاقانی - ۶۱) کنار رودخانه، تالاب، سرچشمه و محلی که از آنجا آب بردارند یا آب بخورند، برای مِثال در او نیست روینده را آبخورد / که گرماش گرم است و سرماش سرد (نظامی۶ - ۱۱۱۴) مقام، منزل، جایگاه، آب خوردن، برای مِثال درخت ارچه سبزش کند آبخورد / شود نیز زافزونی آب زرد (امیرخسرو - لغتنامه - آبخورد) آبخورد کردن: توقف کردن، برای مِثال شه عالم آهنج گیتی نورد / در آن خاک یک ماه کرد آبخورد (نظامی۵ - ۹۲۹)
تل بلند، کوهی است که در زمین جلیل واقع و فعلاً آنرا کوه طور می نامند، (قاموس مقدس)، نام دیگرش جبل الطور و کوه منفردی است در فلسطین، در شش هزارگزی (؟) جنوب شرقی ناصره واقع و 8800 قدم بلندی دارد، دامنه اش مستور از درختان و اتلال و آثاری چند از بناهای قدیم در گرداگرد شهر دیده میشود، حضرت مسیح ازین کوه صعود کرده بود، مسلمین با اهل صلیب در زیر این کوه زد و خورد بسیار کردند، و جبل طور مشهور غیر از این است، (قاموس الاعلام ترکی)، کوه فلسطین در 561 گزی جنوب شرقی (ناصره) در آن مکان حضرت مسیح تجلی کرد (تغییر شکل)، بناپارت در 1799م، بدانجا فتحی کرد، نام کوهی است بر کران سلسلۀ آلپ، در نزدیکی کوه جنوره و سه هزار و سیصد گز ارتفاع دارد، رود خانه دورانسه از بین این دو کوه سرچشمه می گیرد، (قاموس الاعلام ترکی)، بزبان جهستانی هرادیستیه نامیده میشود نام قصبه ای است در چهستان و مرکز قضایی آن ناحیه می باشد، در هفتاد و هفت هزارگزی جنوب شرقی پراگ واقع شده دارای 6700 تن جمعیت است، (قاموس الاعلام ترکی)
تل بلند، کوهی است که در زمین جلیل واقع و فعلاً آنرا کوه طور می نامند، (قاموس مقدس)، نام دیگرش جبل الطور و کوه منفردی است در فلسطین، در شش هزارگزی (؟) جنوب شرقی ناصره واقع و 8800 قدم بلندی دارد، دامنه اش مستور از درختان و اتلال و آثاری چند از بناهای قدیم در گرداگرد شهر دیده میشود، حضرت مسیح ازین کوه صعود کرده بود، مسلمین با اهل صلیب در زیر این کوه زد و خورد بسیار کردند، و جبل طور مشهور غیر از این است، (قاموس الاعلام ترکی)، کوه فلسطین در 561 گزی جنوب شرقی (ناصره) در آن مکان حضرت مسیح تجلی کرد (تغییر شکل)، بناپارت در 1799م، بدانجا فتحی کرد، نام کوهی است بر کران سلسلۀ آلپ، در نزدیکی کوه جنوره و سه هزار و سیصد گز ارتفاع دارد، رود خانه دورانسه از بین این دو کوه سرچشمه می گیرد، (قاموس الاعلام ترکی)، بزبان جهستانی هرادیستیه نامیده میشود نام قصبه ای است در چهستان و مرکز قضایی آن ناحیه می باشد، در هفتاد و هفت هزارگزی جنوب شرقی پراگ واقع شده دارای 6700 تن جمعیت است، (قاموس الاعلام ترکی)
بسیار سال. پیر. معمر و او را سالخورده هم میگویند. (برهان). بسیارسال برخلاف خورده سال. صاحب بهار عجم سال خورد را بواو نوشتن در رسم الخط خطا دانسته. (آنندراج). پیر. (غیاث). پیر فرتوت. (رشیدی). معمر. سالدیده. (استینگاس ص 642) : سرد است روزگار و دل از مهر سرد نی می سالخورد باید و ما سالخورد نی. شاکر بخاری. چه گفت آن سرایندۀ سالخورد چو اندرز نوشین روان یاد کرد. فردوسی. چو من هست گودرز را سالخورد دگر پور هفتاد و شش شیرمرد. فردوسی. زمانۀ بدین خواجۀ سالخورد همی دیر ماند تو اندر نورد. فردوسی. اگر چه کسی سالخوردست و پیر بسان جوان موی دارد چو قیر. اسدی. ای مادر نامهربان هم سالخورد و هم جوان. ناصرخسرو. فلک دایۀ سالخورد است و در بر زمین را چوطفل زمن ران نماید. خاقانی. جان پاکش بباغ قدس رسید زین مغیلان سالخورد گذشت. خاقانی. بیارائیم فردا مجلسی نو بباده ی سالخورد و نرگسی نو. نظامی. چو در جام ریزد می سالخورد شبیخون برد لعل بر لاجورد. نظامی. بنال ای کهن بلبل سالخورد که رخسارۀ سرخ گل گشت زرد. نظامی. ز تدبیر پیر کهن برمگرد که کار آزموده بود سالخورد. سعدی (بوستان). برآورد سر سالخورداز نهفت جوابش نگر تا چه پیرانه گفت. سعدی (بوستان). کاین فلکی منحنی سالخورد قد الف دال مرا دال کرد. خواجوی کرمانی. و رجوع به سالخورده شود، کهنه و دیرینه. (برهان) (آنندراج). کهنه. (غیاث). کهنه و دیرینه. (شرفنامۀ منیری)
بسیار سال. پیر. معمر و او را سالخورده هم میگویند. (برهان). بسیارسال برخلاف خورده سال. صاحب بهار عجم سال خورد را بواو نوشتن در رسم الخط خطا دانسته. (آنندراج). پیر. (غیاث). پیر فرتوت. (رشیدی). معمر. سالدیده. (استینگاس ص 642) : سرد است روزگار و دل از مهر سرد نی می سالخورد باید و ما سالخورد نی. شاکر بخاری. چه گفت آن سرایندۀ سالخورد چو اندرز نوشین روان یاد کرد. فردوسی. چو من هست گودرز را سالخورد دگر پور هفتاد و شش شیرمرد. فردوسی. زمانۀ بدین خواجۀ سالخورد همی دیر ماند تو اندر نورد. فردوسی. اگر چه کسی سالخوردست و پیر بسان جوان موی دارد چو قیر. اسدی. ای مادر نامهربان هم سالخورد و هم جوان. ناصرخسرو. فلک دایۀ سالخورد است و در بر زمین را چوطفل زمن ران نماید. خاقانی. جان پاکش بباغ قدس رسید زین مغیلان سالخورد گذشت. خاقانی. بیارائیم فردا مجلسی نو بباده ی ْ سالخورد و نرگسی نو. نظامی. چو در جام ریزد می سالخورد شبیخون برد لعل بر لاجورد. نظامی. بنال ای کهن بلبل سالخورد که رخسارۀ سرخ گل گشت زرد. نظامی. ز تدبیر پیر کهن برمگرد که کار آزموده بود سالخورد. سعدی (بوستان). برآورد سر سالخورداز نهفت جوابش نگر تا چه پیرانه گفت. سعدی (بوستان). کاین فلکی منحنی سالخورد قد الف دال مرا دال کرد. خواجوی کرمانی. و رجوع به سالخورده شود، کهنه و دیرینه. (برهان) (آنندراج). کهنه. (غیاث). کهنه و دیرینه. (شرفنامۀ منیری)
در تاب نشستن و در هوا آمدن و شدن، در تاب بحرکت آمدن و شدن در هلاچین، در پیچ و تاب شدن و پیچیده شدن: تاب خوردم رشته وار اندر کف خیاط صنع بس گره بر خیط خودبینی و خودرایی زدم. سعدی
در تاب نشستن و در هوا آمدن و شدن، در تاب بحرکت آمدن و شدن در هلاچین، در پیچ و تاب شدن و پیچیده شدن: تاب خوردم رشته وار اندر کف خیاط صنع بس گره بر خیط خودبینی و خودرایی زدم. سعدی
یاقوت گوید: ایرانیان در اخبار خویش آرندکه کیکاوس زمینی را بخراسان به اقطاع باوردبن گودرزکرد و او شهری بدانجا بساخت که بنام بانی آن باورد منسوب شد. و بخراسان میان سرخس و نساء واقع است و آبی ناگوار و هوائی وبائی دارد و بیماری عرق (مراد عرق مدنی است) بدانجا بسیار باشد. و آنرا باورد نیز نامند و از این شهر است: ادیب ابوالمظفر محمد بن احمد بن محمد بن احمد الاموی المعاوی الشاعر و اصل او از قریۀکوفن یکی از قراء ابیورد است و او در هر فن از علوم امام و عارف به نحو و لغت و نسب و اخبار است و در بلاغت و انشاء صاحب یدی طولی است و در همه این دانشها او را کتاب است و شعر او سائر و مشهور است و وفات وی به بیستم ربیع الاول سال 507 هجری قمری بود. و ابوالفتح بستی راست در مدیح او: اذاما سقی اﷲ البلاد و اهلها فخص ّ بسقیاها بلاد ابیورد فقد اخرجت شهماً خطیراً باسعد مبرّاً علی الاقران کالاسد الورد فتی قدسرت فی سر اخلاقه العلی کما قد سرت فی الورد رائحهالورد. و فتح ابیورد بدست عبدالله بن عامر بن گریز به سال سی ویک از هجرت بود و بعضی گفته اند پیش از این سال احنف قیس این شهر را فتح کرده است. و نسبت بدان باوردی و ابیوردی است. و شاید همین شهری است که فعلاً محمدآباد گویند در مغرب مرو وقتی تابع خراسان بوده فعلاً جز بلاد روس است و در قرن ششم مقر اسقف شامی بوده است. بشمال شرقی ایران از بلاد ثغری ایران و روس میان سرخس و گوگ تپه و جنوب شرقی عشق آباد. یکی از سرچشمه های رود اترک نزدیک ابیورد است و ابوعلی فضیل بن عیاض و انوری ابیوردی شاعر و ابوالمظفراحمد بن محمد اموی بدین شهر منسوبند. رجوع به انساب سمعانی و حبط 1 ص 171، 273، 338، 356، 369، 370، و حبط2 ص 113، 137، 182، 192، 221، 229، 230، 243، 244، 246، 247، 249، 278، 280، 282، 283، 284، 304، 318 و ترجمه تاریخ یمینی ص 130 و 152 و 220 و 229 و ذیل جامعالتواریخ ص 2 و 88 و مرآت البلدان ذیل ابیورد و تاریخ مغول تألیف عباس اقبال ص 51 و 467 و معجم البلدان شود
یاقوت گوید: ایرانیان در اخبار خویش آرندکه کیکاوس زمینی را بخراسان به اقطاع باوردبن گودرزکرد و او شهری بدانجا بساخت که بنام بانی آن باورد منسوب شد. و بخراسان میان سرخس و نساء واقع است و آبی ناگوار و هوائی وبائی دارد و بیماری عرق (مراد عرق مدنی است) بدانجا بسیار باشد. و آنرا باورد نیز نامند و از این شهر است: ادیب ابوالمظفر محمد بن احمد بن محمد بن احمد الاموی المعاوی الشاعر و اصل او از قریۀکوفن یکی از قراء ابیورد است و او در هر فن از علوم امام و عارف به نحو و لغت و نسب و اخبار است و در بلاغت و انشاء صاحب یدی طولی است و در همه این دانشها او را کتاب است و شعر او سائر و مشهور است و وفات وی به بیستم ربیع الاول سال 507 هجری قمری بود. و ابوالفتح بستی راست در مدیح او: اذاما سقی اﷲ البلاد و اهلها فخص ّ بسقیاها بلاد ابیورد فقد اخرجت شهماً خطیراً باسعد مبرّاً علی الاقران کالاسد الورد فتی قدسرت فی سر اخلاقه العلی کما قد سرت فی الورد رائحهالورد. و فتح ابیورد بدست عبدالله بن عامر بن گریز به سال سی ویک از هجرت بود و بعضی گفته اند پیش از این سال احنف قیس این شهر را فتح کرده است. و نسبت بدان باوردی و ابیوردی است. و شاید همین شهری است که فعلاً محمدآباد گویند در مغرب مرو وقتی تابع خراسان بوده فعلاً جز بلاد روس است و در قرن ششم مقر اسقف شامی بوده است. بشمال شرقی ایران از بلاد ثغری ایران و روس میان سرخس و گوگ تپه و جنوب شرقی عشق آباد. یکی از سرچشمه های رود اترک نزدیک ابیورد است و ابوعلی فضیل بن عیاض و انوری ابیوردی شاعر و ابوالمظفراحمد بن محمد اموی بدین شهر منسوبند. رجوع به انساب سمعانی و حبط 1 ص 171، 273، 338، 356، 369، 370، و حبط2 ص 113، 137، 182، 192، 221، 229، 230، 243، 244، 246، 247، 249، 278، 280، 282، 283، 284، 304، 318 و ترجمه تاریخ یمینی ص 130 و 152 و 220 و 229 و ذیل جامعالتواریخ ص 2 و 88 و مرآت البلدان ذیل ابیورد و تاریخ مغول تألیف عباس اقبال ص 51 و 467 و معجم البلدان شود
فرع خراج: و از ولایات وجوه تابقور و چهار پای و آلات و مزدور می آوردند و خلایق را زحمات می رسید و اکثر تلف می شد و کسانی که بر سر آن می بودند اللیله و حبلی می گفتند، (تاریخ غازانی ص 202)
فرع ِ خراج: و از ولایات وجوه تابقور و چهار پای و آلات و مزدور می آوردند و خلایق را زحمات می رسید و اکثر تلف می شد و کسانی که بر سر آن می بودند اللیله و حبلی می گفتند، (تاریخ غازانی ص 202)
نادان. بی عقل. (آنندراج) (ناظم الاطباء). بی خرد. جاهل: بگردان (خدایا) ز جانش نهیب بدان بپرداز گیتی ز نابخردان. فردوسی. که گیتی بشوئی ز رنج بدان ز گفتار و کردار نابخردان. فردوسی. سدیگر که گیتی ز نابخردان بپالود و بستد ز دست بدان. فردوسی. زشت و نافرهخته و نابخردی آدمی روئی و در باطن ددی. طیان. همه گفته هایت بجای خود است به عالم مباد آنکه نابخرد است. اسدی. مجوئید همسایگی با بدان مدارید افسوس نابخردان. اسدی. نیوشنده یک تن که بخرد بود ز نابخردان بهتر از صد بود. نظامی. خرد نیک همسایه شد، آن بد است که همسایۀ کوی نابخرد است. نظامی. خور و خواب تنها طریق دد است برین بودن آئین نابخرد است. سعدی
نادان. بی عقل. (آنندراج) (ناظم الاطباء). بی خرد. جاهل: بگردان (خدایا) ز جانش نهیب بدان بپرداز گیتی ز نابخردان. فردوسی. که گیتی بشوئی ز رنج بدان ز گفتار و کردار نابخردان. فردوسی. سدیگر که گیتی ز نابخردان بپالود و بستد ز دست بدان. فردوسی. زشت و نافرهخته و نابخردی آدمی روئی و در باطن ددی. طیان. همه گفته هایت بجای خود است به عالم مباد آنکه نابخرد است. اسدی. مجوئید همسایگی با بدان مدارید افسوس نابخردان. اسدی. نیوشنده یک تن که بخرد بود ز نابخردان بهتر از صد بود. نظامی. خرد نیک همسایه شد، آن بد است که همسایۀ کوی نابخرد است. نظامی. خور و خواب تنها طریق دد است برین بودن آئین نابخرد است. سعدی