معنی تاب خوردن تاب خوردن تاب برداشتن، پیچ و خم پیدا کردن، پیچیدندر تاب نشستن و تاب بازی کردن تصویر تاب خوردن فرهنگ فارسی عمید
تاب خوردن تاب خوردن در تاب نشستن و در هوا آمدن و شدن، در تاب بحرکت آمدن و شدن در هلاچین، در پیچ و تاب شدن و پیچیده شدن: تاب خوردم رشته وار اندر کف خیاط صنع بس گره بر خیط خودبینی و خودرایی زدم. سعدی لغت نامه دهخدا
تاب خوردن تاب خوردن درپیچ وتاب شدن، تاب بازی کردن، دور زدن، به نوسان درآمدن، نوسان داشتن، مرتعض شدن فرهنگ واژه مترادف متضاد