معنی آبخورد
- آبخورد((خُ))
- آب خوردن، آبخور، آبشخور، بهره، نصیب
واژههای مرتبط با آبخورد
آبخورد
- آبخورد
- آب خوردن، آبخور آبشخور منهل مشرب)، قسمت نصیب روزی
آبخورد
- آبخورد
- نصیب، قسمت، روزی،
برای مِثال جان شد اینجا چه خاک بیزد تن / کآبخوردش ز خاکدان برخاست کنار رودخانه، تالاب،(خاقانی - ۶۱)
سرچشمه و محلی که از آنجا آب بردارند یا آب بخورند،برای مِثال در او نیست روینده را آبخورد / که گرماش گرم است و سرماش سرد (نظامی۶ - ۱۱۱۴)
مقام، منزل، جایگاه، آب خوردن،برای مِثال درخت ارچه سبزش کند آبخورد / شود نیز زافزونی آب زرد (امیرخسرو - لغتنامه - آبخورد)
آبخورد کردن: توقف کردن،برای مِثال شه عالم آهنج گیتی نورد / در آن خاک یک ماه کرد آبخورد (نظامی۵ - ۹۲۹)
آبخورد
- آبخورد
- تقدیر، سرنوشت، قسمت، بهره، روزی، نصیب، آبشخور، مشرب، منهل
آبشخورد
- آبشخورد
- جایی از رود یا نهر یا حوض که از آن آب توان برداشت و خورد آبشخوار مشرب منهل آبخور، ظرف آبخوری، منزل مقام موطن، نصیب قسمت، سرنوشت
آبخوری
- آبخوری
- ظرفی فلزین یا بلورین که با آن آب خورند آبخوره، آبخور آبشخور، شارب موی سبلت موی سبیل، نوعی از دهنه اسب که هنگام آب دادن بر دهانش زنند
آبخوره
- آبخوره
- آبخوری نصفی، آبگیر، جوی جویبار
آبخورش
- آبخورش
- نصیب قسمت. یا آب خورش کسی از جایی کنده شدن، از آنجا کوچ کردن و رفتن وی
آبخوردی
- آبخوردی
- گوشت آبه نخود آب مرق
آبخوردن
- آبخوردن
- آشامیدن آب
