جدول جو
جدول جو

معنی تاب خوردن

تاب خوردن((دَ))
در تاب نشستن و در هوا به جلو و عقب رفتن، پیچ و خم پیدا کردن
تصویری از تاب خوردن
تصویر تاب خوردن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با تاب خوردن

تاب خوردن

تاب خوردن
در تاب نشستن و در هوا آمدن و رفتن، در پیچ و تاب شدن پیچیده شدن
تاب خوردن
فرهنگ لغت هوشیار

تاب خوردن

تاب خوردن
تاب برداشتن، پیچ و خم پیدا کردن، پیچیدن
در تاب نشستن و تاب بازی کردن
تاب خوردن
فرهنگ فارسی عمید

تاب خوردن

تاب خوردن
در تاب نشستن و در هوا آمدن و شدن، در تاب بحرکت آمدن و شدن در هلاچین، در پیچ و تاب شدن و پیچیده شدن:
تاب خوردم رشته وار اندر کف خیاط صنع
بس گره بر خیط خودبینی و خودرایی زدم.
سعدی
لغت نامه دهخدا

تاب خوردن

تاب خوردن
درپیچ وتاب شدن، تاب بازی کردن، دور زدن، به نوسان درآمدن، نوسان داشتن، مرتعض شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

تاب آوردن

تاب آوردن
صبر، صبوری کردن، شکیبا بودن، طاقت آوردن، تحمل کردن
تاب آوردن
فرهنگ لغت هوشیار