ساختمانی که بیش از ده طبقه داشته باشد مثلاً برج میلاد، بنای بلند استوانه ای یا مربع شکل که در کنار قلعه یا جای دیگر برای دیده بانی یا محافظت و نگهبانی می ساختند، کوشک، قلعه، جمع بروج، در علم نجوم منطقه البروج
ساختمانی که بیش از ده طبقه داشته باشد مثلاً برج میلاد، بنای بلند استوانه ای یا مربع شکل که در کنار قلعه یا جای دیگر برای دیده بانی یا محافظت و نگهبانی می ساختند، کوشک، قلعه، جمعِ بُرُوج، در علم نجوم منطقه البروج
شاه دانه، گیاهی یکساله با برگ هایی بلند و دانه هایی به اندازۀ فندق که از آن مواد مخدر و الیاف گرفته می شود، گردی مخدر که از سرشاخ های این گیاه گرفته می شود و به صورت تدخین یا خوردن مصرف می شود بنگ، فنگ، زمرّد گیاه، زمرّدگیا، شاهدانج، شهدانج، کنودانه
شاه دانه، گیاهی یکساله با برگ هایی بلند و دانه هایی به اندازۀ فندق که از آن مواد مخدر و الیاف گرفته می شود، گردی مخدر که از سرشاخ های این گیاه گرفته می شود و به صورت تدخین یا خوردن مصرف می شود بَنگ، فَنگ، زُمُرُّد گیاه، زُمُرُّدگیا، شاهدانَج، شَهدانَج، کَنَودانه
پولی که به زور از کسی گرفته شود، باژ، واژ خراج، مالیات، عوارض برای مثال سزد اگر همه دلبران دهندت باج / تویی که بر سر خوبان کشوری چون تاج (حافظ۱ - ۱۳۳)، آنچه پادشاهان بزرگ از پادشاهان مغلوب و زیردست خود می گرفتند، پولی که راهداران از مسافران می گرفتند در آیین زردشتی از مراسم مذهبی، برای مثال چو آمد وقت خوان، دارای عالم / ز موبد خواست رسم باج و برسم (نظامی۲ - ۱۵۹)، در آیین زردشتی خاموشی و سکوت هنگام اجرای بعضی مراسم مذهبی، گفتار، سخن، در آیین زردشتی دعاهایی که آهسته و زیر لب می خواندند باج سبیل: کنایه از آنچه مردم قلدر و زورگو به زور و جبر از کسی بگیرند
پولی که به زور از کسی گرفته شود، باژ، واژ خراج، مالیات، عوارض برای مِثال سزد اگر همه دلبران دهندت باج / تویی که بر سر خوبان کشوری چون تاج (حافظ۱ - ۱۳۳)، آنچه پادشاهان بزرگ از پادشاهان مغلوب و زیردست خود می گرفتند، پولی که راهداران از مسافران می گرفتند در آیین زردشتی از مراسم مذهبی، برای مِثال چو آمد وقت خوان، دارای عالم / ز موبد خواست رسم باج و برسم (نظامی۲ - ۱۵۹)، در آیین زردشتی خاموشی و سکوت هنگام اجرای بعضی مراسم مذهبی، گفتار، سخن، در آیین زردشتی دعاهایی که آهسته و زیر لب می خواندند باجِ سبیل: کنایه از آنچه مردم قلدر و زورگو به زور و جبر از کسی بگیرند
شبنم، رطوبتی که شب روی گیاه ها یا چیزهای دیگر تولید می شود، قطره ای شبیه دانۀ باران که شب در روی برگ گل یا گیاه می نشیند، بشم، بژم، بشک، اپشک، افشک، افشنگ
شبنم، رطوبتی که شب روی گیاه ها یا چیزهای دیگر تولید می شود، قطره ای شبیه دانۀ باران که شب در روی برگ گل یا گیاه می نشیند، بشم، بژم، بشک، اپشک، افشک، افشنگ
کف دهان آب دهان، آب لزج که از دهان انسان یا حیوان خارج می شود، آب دهن، بزاق، تف، تفو، خیو، خدو برای مثال قی افتد آن را که سر و ریش تو بیند / زآن خلم و زآن بفج چکان بر سر و رویت (شهیدبلخی - شاعران بی دیوان - ۲۸)
کف دهان آبِ دَهان، آب لزج که از دهان انسان یا حیوان خارج می شود، آبِ دَهَن، بُزاق، تُف، تُفو، خیو، خَدو برای مِثال قی افتد آن را که سر و ریش تو بیند / زآن خلم و زآن بفج چکان بر سر و رویت (شهیدبلخی - شاعران بی دیوان - ۲۸)
چیزی را گویند که بر زمین پهن شده باشد. (فرهنگ خطی). و ظاهراً صورتی است از پخش. بخچ. پخج. (در تداول عامۀ خراسان) : اگر بر سر مرد زد در نبرد سر وقامتش بر زمین بخج کرد. عنصری
چیزی را گویند که بر زمین پهن شده باشد. (فرهنگ خطی). و ظاهراً صورتی است از پخش. بخچ. پخج. (در تداول عامۀ خراسان) : اگر بر سر مرد زد در نبرد سر وقامتش بر زمین بخج کرد. عنصری
دهی جزء دهستان وسط بخش طالقان شهرستان تهران. سکنه 416 تن. آب آن از چشمه سار و محصول آن غلات و لبنیات و عسل است. شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیچه و جاجیم و گلیم بافی. راه آن مالرو. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 1)
دهی جزء دهستان وسط بخش طالقان شهرستان تهران. سکنه 416 تن. آب آن از چشمه سار و محصول آن غلات و لبنیات و عسل است. شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیچه و جاجیم و گلیم بافی. راه آن مالرو. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 1)
شبنم. (برهان) (ناظم الاطباء). بشم. بمعنی شبنم است که بشک هم گویند. (فرهنگ شعوری). شبنم و بخار بامداد که روی زمین را بپوشد. گفته اند صحیح نزم است بکسر نون و زای تازی که بشک نیز گویند. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج). بشک. بشم. صقیع. (برهان). و رجوع به بشک و بشم شود
شبنم. (برهان) (ناظم الاطباء). بشم. بمعنی شبنم است که بشک هم گویند. (فرهنگ شعوری). شبنم و بخار بامداد که روی زمین را بپوشد. گفته اند صحیح نِزْم است بکسر نون و زای تازی که بشک نیز گویند. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج). بَشْک. بشم. صقیع. (برهان). و رجوع به بَشْک و بشم شود
گل و لای تیره و متعفن باشد که در بن حوضها و جویها بهم رسد. (برهان) (مجمع الفرس) (فرهنگ شعوری) (اوبهی) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج). آن را لای، لجن، لژن گویند. (فرهنگ جهانگیری) (شعوری) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج). خرد. خر. خره. و رجوع به لای شود
گِل و لای تیره و متعفن باشد که در بن حوضها و جویها بهم رسد. (برهان) (مجمع الفرس) (فرهنگ شعوری) (اوبهی) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج). آن را لای، لجن، لژن گویند. (فرهنگ جهانگیری) (شعوری) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج). خرد. خر. خره. و رجوع به لای شود
پیدا کردن و به هم رسانیدن. (برهان) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج). پیدا کردن. (شرفنامۀ منیری) (مجمعالفرس). اختراع. انکشاف جدید و پیدا کردگی. (ناظم الاطباء). همانا پژوه است و مصدر آن پژوهش یعنی پیدا کردن و جویا شدن و پژوهنده یعنی جوینده. و طالب دانش را دانش پژوه و همچنین حکمت پژوه و خردپژوه گویند و پژه به کسر مخفف پژوه است و بر این قیاس می آید در صیغه ها. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج)
پیدا کردن و به هم رسانیدن. (برهان) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج). پیدا کردن. (شرفنامۀ منیری) (مجمعالفرس). اختراع. انکشاف جدید و پیدا کردگی. (ناظم الاطباء). همانا پژوه است و مصدر آن پژوهش یعنی پیدا کردن و جویا شدن و پژوهنده یعنی جوینده. و طالب دانش را دانش پژوه و همچنین حکمت پژوه و خردپژوه گویند و پژه به کسر مخفف پژوه است و بر این قیاس می آید در صیغه ها. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج)
کوشک. (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل بن علی) (آنندراج) (منتهی الارب) (کشاف اصطلاحات الفنون) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (زمخشری) (مهذب الاسماء). قصر. (از اقرب الموارد). کاخ: بیار آن ماه را یک شب درین برج که پنهان دارمش چون لعل دردرج نبود آگه که آن شبرنگ و آن ماه ببرج او فرود آیند ناگاه. نظامی. چندانکه از نظر غایب شد ببرجی رفت و درجی بدزدید. (گلستان).
کوشک. (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل بن علی) (آنندراج) (منتهی الارب) (کشاف اصطلاحات الفنون) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (زمخشری) (مهذب الاسماء). قصر. (از اقرب الموارد). کاخ: بیار آن ماه را یک شب درین برج که پنهان دارمش چون لعل دردرج نبود آگه که آن شبرنگ و آن ماه ببرج او فرود آیند ناگاه. نظامی. چندانکه از نظر غایب شد ببرجی رفت و درجی بدزدید. (گلستان).
جای بلندی که برای نگهبانی عمارت و قلعه درست کنند، قلعه، دژ، هر یک از دوازده برج منطقه البروج که خورشید هر ماه در یکی از آن ها قرار می گیرد، حمل (فروردین)، ثور (اردیبهشت)، جوزا (خرداد)، سرطان (تیر)
جای بلندی که برای نگهبانی عمارت و قلعه درست کنند، قلعه، دژ، هر یک از دوازده برج منطقه البروج که خورشید هر ماه در یکی از آن ها قرار می گیرد، حمل (فروردین)، ثور (اردیبهشت)، جوزا (خرداد)، سرطان (تیر)