معنی بوج - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با بوج
بوج
- بوج
- بوچ. تکبر. غرور، مانده شدن کسی. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بماندن. (تاج المصادر بیهقی) ، پدید آمدن راز و یعدی بالباء. (المصادر زوزنی چ بینش ص 63)
لغت نامه دهخدا
بوج
- بوج
- مانده شدن. (منتهی الارب) (آنندراج). درمانده و رنجور شدن. (ناظم الاطباء). مانده شدن شتر. (از ذیل اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
بعج
- بعج
- مرد سست رفتار شکم بشکافتن، اخته کردن شکم بشکافتن، اخته کردن
فرهنگ لغت هوشیار