جدول جو
جدول جو

معنی بظو - جستجوی لغت در جدول جو

بظو
(اِ)
فربهی و آکندگی گوشت کسی. (از اقرب الموارد). گویند حظیت المراءه و بظیت، از اتباع است یعنی فربه و آکنده گوشت شد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
آکنده گوشت شدن کسی. (منتهی الارب) (از تاج المصادر بیهقی) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برو
تصویر برو
(پسرانه)
بلوط (نگارش کردی: بهو)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بتو
تصویر بتو
مشرق، جای آفتاب گیر، جایی که رو به آفتاب باشد و غالباً آفتاب به آن بتابد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بطو
تصویر بطو
درنگ کردن، دیر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدو
تصویر بدو
آغاز، ابتدا، اول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدو
تصویر بدو
به او
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برو
تصویر برو
ابرو، خطی از مو که در زیر پیشانی و بالای چشم می روید برای مثال همه یکسره دل پر از کین کنید / سواران بروها پر از چین کنید (فردوسی۴ - ۹۲۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بخو
تصویر بخو
حلقه و زنجیر یا ریسمانی که به پای چهارپایان یا زندانیان ببندند، تاتوره، داتوره، تاتوله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بتو
تصویر بتو
قیف، گره چوب یا ساقۀ گیاه، دستۀ هاون، هاون سنگی، سنگی که در آن دارو را می سایند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بهو
تصویر بهو
ایوان، کوشک، بالاخانه، جلوخان، خانه ای که در جلو اتاق ها می سازند برای پذیرایی مهمانان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدو
تصویر بدو
دونده، تندرو، تیزرفتار، برای مثال در معرکۀ بدوسواران عیب است / از لاشه سوار ترکتازی کردن (ظهوری - لغتنامه - بدو)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بنو
تصویر بنو
خرمن، خرمن گندم یا جو، تودۀ چیزی، غله
فرهنگ فارسی عمید
(بُ)
جمع واژۀ بظر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به بظر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بهو
تصویر بهو
صفه، ایوان، کوشک، بالاخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدو
تصویر بدو
تند رو، کسی که بسیار دود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ببو
تصویر ببو
بی تجربه، جاهل، ابله
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی ک زولانه زاولانه آهنی که برپای ستوران بندند حلقه و زنجیری که دست و پای چهار پایان را بدان بندند بخاو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بتو
تصویر بتو
گره چوب یا ساقه گیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیو
تصویر بیو
حشره ایست که پارچه های پشمین و مانند آنرا تباه سازد. عروس بیوگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلو
تصویر بلو
آزمودن، دریافتن، آشکار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عظو
تصویر عظو
زشت کردن، بدی کردن به کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزو
تصویر بزو
قهر کردن، گردنکشی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنو
تصویر بنو
غله درو کرده توده ساخته خرمن گندم و جو و کاه و مانند آن، غله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بظر
تصویر بظر
خروسه پاره گوشت زهار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطو
تصویر بطو
درنگی وآهستگی، گرانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهو
تصویر بهو
((بَ))
صفه، ایوان، کوشک، بالاخانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیو
تصویر بیو
حشره ای است ریز با بال های باریک که پارچه های پشمین را می خورد، پت، بید، بیب، بیتک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بتو
تصویر بتو
((بَ ت ُ))
جایی که غالباً آفتاب در آن جا بتابد، مشرق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بنو
تصویر بنو
((بُ))
بنوه، خرمن گندم و جو و کاه و مانند آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بدو
تصویر بدو
((بَ))
اول، آغاز، ابتدا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بدو
تصویر بدو
بادیه، صحرا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برو
تصویر برو
((بُ))
ابرو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بتو
تصویر بتو
((بَ))
قیف، گیره چوب یا ساقه گیاه، دسته هاون، هاون سنگی، سنگی که بر روی آن ادویه و چیزهای دیگر را سایند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بخو
تصویر بخو
((بُ))
حلقه و زنجیری که دست و پای چهارپایان را بدان بندند، بخا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بدو
تصویر بدو
آغاز
فرهنگ واژه فارسی سره