معنی بخو - فرهنگ فارسی معین
معنی بخو
- بخو((بُ))
- حلقه و زنجیری که دست و پای چهارپایان را بدان بندند، بخا
تصویر بخو
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با بخو
بخو
- بخو
- ترکی ک زولانه زاولانه آهنی که برپای ستوران بندند حلقه و زنجیری که دست و پای چهار پایان را بدان بندند بخاو
فرهنگ لغت هوشیار
بخو
- بخو
- حلقه و زنجیر یا ریسمانی که به پای چهارپایان یا زندانیان ببندند، تاتورِه، داتورِه، تاتولِه
فرهنگ فارسی عمید
بخو
- بخو
- فرونشستن خشم. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) : بخا غضبه بخواً (از باب نصر). (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا