جدول جو
جدول جو

معنی بتو

بتو((بَ ت ُ))
جایی که غالباً آفتاب در آن جا بتابد، مشرق
تصویری از بتو
تصویر بتو
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با بتو

بتو

بتو
قیف، گره چوب یا ساقۀ گیاه، دستۀ هاون، هاون سنگی، سنگی که در آن دارو را می سایند
بتو
فرهنگ فارسی عمید

بتو

بتو
قیف، گیره چوب یا ساقه گیاه، دسته هاون، هاون سنگی، سنگی که بر روی آن ادویه و چیزهای دیگر را سایند
بتو
فرهنگ فارسی معین

بتو

بتو
مشرق، جای آفتاب گیر، جایی که رو به آفتاب باشد و غالباً آفتاب به آن بتابد
بتو
فرهنگ فارسی عمید

بتو

بتو
این نام در تاریخ سیستان به دنبال اسم شخصی به نام شاهین آمده است و مرحوم ملک الشعراء بهار حدس زده که شاید نام محلی است و شاهین منسوب به آن است: و یعقوب به بتو رسید بامداد بود و شاهین به بتو راه نمونی نمود. (تاریخ سیستان ص 207). روز سدیگر شاهین بتو کورثر (کذا) بود. (همان کتاب ص 234). مرد برخاست پیش شاهین بتو شد. (ایضا ص 266). و رجوع به تاریخ سیستان ص 266، 234، 207 و 291 شود، (تصغیر، بتراء. مؤنث، ابتر) ناتمام. (آنندراج). در حدیث نهی عن البتیرا، آن است که به یک رکعت وتر بخواند و گویند آن است که شروع کند در دو رکعت اولی را تمام و دومی را قطع کند. (منتهی الارب). و فی الحدیث: انه نهی عن البتیراء و هو ان یوتر برکعه واحده، وقیل ان یشرع فی رکعتین فاتم الاولی و قطع الثانیه
لغت نامه دهخدا

بتو

بتو
آلوچه سگک. میوه ای است که رنگ آن سرخ میباشد به مقدار نخود و چوب آن مانند چوب زغال است و درخت آن بزرگ نمیباشد و چون رسیده باشد می چینند و حل می کنند و تو بر تو برهم انداخته نگاه میدارند و در آفتاب می نهند تا سخت میشود. مانند خمیر و مانند نان تنک به تیر چوبۀ باز می برندو خشک میکنند (مقصود لواشک است). (از فلاحت نامه)
لغت نامه دهخدا

بتو

بتو
نامی است که در مکران به اسکنبیل دهند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

بتو

بتو
درتداول عامه دیوار که تیغه و صندوقه نیست. (یادداشت مؤلف) ، شیشه. قارورۀ بیمار. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). شیشۀ ادرار بیمار
لغت نامه دهخدا

بتو

بتو
قیف. (ناظم الاطباء). ترجهاله. ترجهاره. تکاب. تکاو. تکاه. راحتی. (یادداشت مؤلف). قیف وآن پیاله مانندی باشد که در وسط سوراخی دارد و لوله ای بدان سوراخ متصل کرده باشند و چون سر دیگر لوله را بر دهن شیشه نهند گلاب و روغن و امثال آن بتوان در شیشه کرد. (از برهان قاطع) (از فرهنگ رشیدی). قیف از شیشه وفلز. (از فرهنگ شعوری). ظرفی است که در ته آن لوله ای است و در دهن شیشه نهند و گلاب و روغن و امثال آن در آن شیشه ریزند. (آنندراج) (از انجمن آرا). ظرف مخصوص از فلز و غیره که یک طرفش گشاد و طرف دیگرش تنگ است و با آن چیز مایع را در ظرف دهن تنگ مثل شیشه و غیره کنند. (فرهنگ نظام).
لغت نامه دهخدا