جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با بهو

بهو

بهو
ایوان، کوشک، بالاخانه، جلوخان، خانه ای که در جلو اتاق ها می سازند برای پذیرایی مهمانان
بهو
فرهنگ فارسی عمید

بهو

بهو
نام یکی از وزیران هند است. (برهان) (جهانگیری). نام یکی از رایان هند است. (آنندراج). نام یکی از پادشاهان هند. (ناظم الاطباء) :
به یکبار بر قلب لشکر زدند
ربودندشان بر بهو بر زدند.
اسدی (از آنندراج) ، خالص و بی آمیزش چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، اسب یکرنگ که هیچ یک رنگ دیگر در آن مخالف رنگ وی نباشد. مذکر و مؤنث در وی یکسان است. ج، بُهم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، میش سیاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، آواز بی ترجیع، یقال صوت بهیم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، انگشت ابهام. (از ذیل اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، لیل بهیم، شبی که تا سحرگاهان در آن روشن نباشد. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا

بهو

بهو
گاوسار فراخ. ج، اَبهاء، بهو، بهی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). ج، اَبهاء، بُهُوّ، بُهی ّ. (ذیل اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا

بهو

بهو
صفه و ایوان و کوشک و بالاخانه. (برهان) (ناظم الاطباء). کوشک. (جهانگیری). رواق. (دهار). قصر و ایوان و نشیمن. (غیاث). خانه در پیش سرای جداگانه. (آنندراج) (منتهی الارب). خانه مقدم و پیشگاه سرایها. (از تاج العروس ج 10 ص 50) (از اقرب الموارد). خانه پیشگاه سرای. (ناظم الاطباء) : مرا دست گرفت از دهلیز به مقصوره و از مقصوره بدهلیز برد تا سیصد مقصوره بر شمردیم تا به بهوی که چشم من به جهد به آخر آن رسید رسیدیم چون نیک بنگریدم متوکل را دیدم بر سریری زرین نشسته. (تاریخ طبرستان).
گرچه غم خانه ما را نه مجر ماند و نه بهو
هرچه آرایش طاقست ز بر بگشائید.
خاقانی.
مسنداز تخت و مخده ز نمط برگیرید
حجره از بهو و ستاره ز حجر بگشائید.
خاقانی
لغت نامه دهخدا