بشکفیدن. شکفته. شگفته شدن. باز شدن غنچه. شکوفان شدن غنچه: چو کاوس گفتار خسرو شنید رخانش بکردار گل بشکفید. فردوسی. برزد شعاع زهره و بوی گلاب ازو وز بوی او گل طرب و لهو بشکفید. بشگر مرغزی (از سبک شناسی ج 1 ص 378). و رجوع به بشکفیدن شود
بشکفیدن. شکفته. شگفته شدن. باز شدن غنچه. شکوفان شدن غنچه: چو کاوس گفتار خسرو شنید رخانش بکردار گل بشکفید. فردوسی. برزد شعاع زهره و بوی گلاب ازو وز بوی او گل طرب و لهو بشکفید. بشگر مرغزی (از سبک شناسی ج 1 ص 378). و رجوع به بشکفیدن شود
شکفتن، باز شدن غنچۀ گل یا شکوفۀ درخت، از هم باز شدن کنایه از شاد شدن، خوشحال شدن، کنایه از باز شدن لب ها هنگام تبسم، خندان شدن شگفتن، شگفته شدن، شکفته شدن، اشکفتن، شکفیدن
شِکُفتَن، باز شدن غنچۀ گل یا شکوفۀ درخت، از هم باز شدن کنایه از شاد شدن، خوشحال شدن، کنایه از باز شدن لب ها هنگام تبسم، خندان شدن شِگُفتَن، شِگُفتِه شُدَن، شِکُفتِه شُدَن، اِشکُفتَن، شِکُفیدَن
قبول نمودن. اختیار نمودن. انتخاب کردن. (آنندراج). برگزیدن برای خود. مستخلص کردن خود را. استخلاص کردن برای خویش. غث و سمین کردن. نخبه کردن. (یادداشت دهخدا). أثر. اجتباء. (المصادر زوزنی). اجتیال. اختصاص. اختلام. (از منتهی الارب). اختیار. (المصادر زوزنی). ادّخار. اذّخار. (از منتهی الارب). استثناء. استحباب. (دهار). استخلاص. استراء. استصفاء. استنخاب. (منتهی الارب). اصطفاء. اصطناع. (المصادر زوزنی). اًصفاء. (تاج المصادر بیهقی). اعتماء. اعتیام. اقتراح. اقتراع. اقتفاء. اقتیاب. اقتیال. اًقصاء. (از منتهی الارب). اًقفاء. (المصادر زوزنی). انتجاء. انتجاب. (از منتهی الارب). انتخاب. انتخال. انتصاء. (تاج المصادر بیهقی). انتضال. انتقاء. (المصادر زوزنی). انتقار. انتقاش. انتیاق. (تاج المصادر بیهقی). اًنقاء. (از منتهی الارب). ایثار. (المصادر زوزنی). تجسّم. تجوّد. تخلیم. تخیّر. (از منتهی الارب). تخییر. (دهار). تنخّل. (المصادر زوزنی). تنقّی. (تاج المصادر بیهقی). جوله. خیر. هذب. (از منتهی الارب) : برگزیدم به خانه تنهائی وز همه کس درم ببستم چست. شهید. دقیقی چار خصلت برگزیده ست به گیتی در ز خوبیها و زشتی. دقیقی. هر آن کس که او برگزیند رواست جهاندار بر بندگان پادشاست. فردوسی. چو خاقان چین این سخنها شنید ز چین وختن لشکری برگزید. فردوسی. ورا برگزیدند ایرانیان که آن چاره را تنگ بندد میان. فردوسی. به دشت آمد و لشکرش را بدید ده ودوهزار از یلان برگزید. فردوسی. سپاس مر خدای را که برگزید محمد راکه صلاه باد بر او و بر آلش سلام. (تاریخ بیهقی ص 308). سپاس مر خدای را که برگزید امیرالمؤمنین را از اهل این ملت. (تاریخ بیهقی ص 308). ز هر یک شنوپس مهین برگزین چنان کاین نه آگاه از آن آن از این. اسدی. سبک پهلوان صف کین برکشید جدا جای هر سرکشی برگزید. اسدی. از آن همه شصت و نه مرد برگزیدند که همه شیخ بودند. (قصص الانبیاء ص 110). همان را که خود خوانده باشی برانی همان را کنی خوار کش برگزینی. ناصرخسرو. زو برگرفت جامۀ پشمینی زو برگزید کاسۀ سوفارش. ناصرخسرو. طاعت و احسان و علم و راستی را برگزین گوش چون داری بگفت بوقماش و بوقتب ؟ ناصرخسرو. در شهنشاهی ترا یزدان ز عالم برگزید هرکه یزدان برگزیدش برگزیده آن بود. معزی. از انواع حیوان... آدمی را برگزید. (سندبادنامه ص 3). بیا تا یک سواره برنشینیم ره مشکوی خسرو برگزینیم. نظامی. بدی دیلم کیائی برگزیدی تبربفروختی زوبین خریدی. نظامی. اجتباء، برگزیدن چیزی را برای خود. ادّثار، برگزیدن مال بسیار را. (از منتهی الارب). استخلاص،برای خویش برگزیدن. اصطناع، کسی را از بهر خویش برگزیدن. (دهار). اًصفاء، برگزیدن و ویژه کردن دوستی. اطّباء، برگزیدن چیزی یا کسی را برای ذات خود. اقتواء، برگزیدن جهت خود چیزی را. اًقفاء، برگزیدن کسی را به کاری. اًلواء، برگزیدن چیزی را برای خود. امتخار، برگزیدن از هر چیزی نیکو آنرا. انتخال، برگزیدن بهترین چیز. تخیّل، برگزیدن کسی را و دریافتن خیر ازاو. تلمّؤ، برگزیدن برای خود چیزی را. تنخّل، برگزیدن بهترین چیز. خشب، برگزیدن و جدا کردن چیزی را از چیزی. مشظ، برگزیدن شهری را. (از منتهی الارب). نبات، نبات برگزیدن. نتف، بهین چیزی برگزیدن. (دهار). نخل، برگزیدن بهترین چیز. (از منتهی الارب). نقد، بهترین چیزی برگزیدن. (دهار).
قبول نمودن. اختیار نمودن. انتخاب کردن. (آنندراج). برگزیدن برای خود. مستخلص کردن خود را. استخلاص کردن برای خویش. غث و سمین کردن. نخبه کردن. (یادداشت دهخدا). أثر. اِجتباء. (المصادر زوزنی). اجتیال. اختصاص. اختلام. (از منتهی الارب). اختیار. (المصادر زوزنی). اِدّخار. اذّخار. (از منتهی الارب). استثناء. استحباب. (دهار). استخلاص. استراء. استصفاء. استنخاب. (منتهی الارب). اصطفاء. اصطناع. (المصادر زوزنی). اًصفاء. (تاج المصادر بیهقی). اعتماء. اعتیام. اقتراح. اقتراع. اقتفاء. اقتیاب. اقتیال. اًقصاء. (از منتهی الارب). اًقفاء. (المصادر زوزنی). انتجاء. انتجاب. (از منتهی الارب). انتخاب. انتخال. انتصاء. (تاج المصادر بیهقی). انتضال. انتقاء. (المصادر زوزنی). انتقار. انتقاش. انتیاق. (تاج المصادر بیهقی). اًنقاء. (از منتهی الارب). ایثار. (المصادر زوزنی). تجسّم. تجوّد. تخلیم. تخیّر. (از منتهی الارب). تخییر. (دهار). تنخّل. (المصادر زوزنی). تنقّی. (تاج المصادر بیهقی). جَوله. خَیر. هَذب. (از منتهی الارب) : برگزیدم به خانه تنهائی وز همه کس درم ببستم چست. شهید. دقیقی چار خصلت برگزیده ست به گیتی در ز خوبیها و زشتی. دقیقی. هر آن کس که او برگزیند رواست جهاندار بر بندگان پادشاست. فردوسی. چو خاقان چین این سخنها شنید ز چین وختن لشکری برگزید. فردوسی. ورا برگزیدند ایرانیان که آن چاره را تنگ بندد میان. فردوسی. به دشت آمد و لشکرش را بدید ده ودوهزار از یلان برگزید. فردوسی. سپاس مر خدای را که برگزید محمد راکه صلاه باد بر او و بر آلش سلام. (تاریخ بیهقی ص 308). سپاس مر خدای را که برگزید امیرالمؤمنین را از اهل این ملت. (تاریخ بیهقی ص 308). ز هر یک شنوپس مهین برگزین چنان کاین نه آگاه از آن آن از این. اسدی. سبک پهلوان صف کین برکشید جدا جای هر سرکشی برگزید. اسدی. از آن همه شصت و نه مرد برگزیدند که همه شیخ بودند. (قصص الانبیاء ص 110). همان را که خود خوانده باشی برانی همان را کنی خوار کش برگزینی. ناصرخسرو. زو برگرفت جامۀ پشمینی زو برگزید کاسۀ سوفارش. ناصرخسرو. طاعت و احسان و علم و راستی را برگزین گوش چون داری بگفت بوقماش و بوقتب ؟ ناصرخسرو. در شهنشاهی ترا یزدان ز عالم برگزید هرکه یزدان برگزیدش برگزیده آن بود. معزی. از انواع حیوان... آدمی را برگزید. (سندبادنامه ص 3). بیا تا یک سواره برنشینیم ره مشکوی خسرو برگزینیم. نظامی. بدی دیلم کیائی برگزیدی تبربفروختی زوبین خریدی. نظامی. اجتباء، برگزیدن چیزی را برای خود. اِدّثار، برگزیدن مال بسیار را. (از منتهی الارب). استخلاص،برای خویش برگزیدن. اصطناع، کسی را از بهر خویش برگزیدن. (دهار). اًصفاء، برگزیدن و ویژه کردن دوستی. اطّباء، برگزیدن چیزی یا کسی را برای ذات خود. اقتواء، برگزیدن جهت خود چیزی را. اًقفاء، برگزیدن کسی را به کاری. اًلواء، برگزیدن چیزی را برای خود. امتخار، برگزیدن از هر چیزی نیکو آنرا. انتخال، برگزیدن بهترین چیز. تخیّل، برگزیدن کسی را و دریافتن خیر ازاو. تلمّؤ، برگزیدن برای خود چیزی را. تنخّل، برگزیدن بهترین چیز. خَشب، برگزیدن و جدا کردن چیزی را از چیزی. مَشَظ، برگزیدن شهری را. (از منتهی الارب). نَبات، نبات برگزیدن. نَتف، بهین چیزی برگزیدن. (دهار). نَخل، برگزیدن بهترین چیز. (از منتهی الارب). نَقد، بهترین چیزی برگزیدن. (دهار).
بشگردن. شکار کردن. شکستن و شکریدن. شکردن. (از ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (آنندراج). و رجوع به شکردن و شکریدن و بشکردیدن و شعوری ج 1 ورق 201 شود: جهانا چه بدمهر و بدگوهری که خود پرورانی و خود بشگری. فردوسی
بشگردن. شکار کردن. شکستن و شکریدن. شکردن. (از ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (آنندراج). و رجوع به شکردن و شکریدن و بشکردیدن و شعوری ج 1 ورق 201 شود: جهانا چه بدمهر و بدگوهری که خود پرورانی و خود بشگری. فردوسی
شکفیدن. باز شدن غنچه و مانند آن. شکفته شدن غنچه. شکفتن: چو کاوس گفتار خسرو (کی...) شنید رخانش بکردار گل بشکفید. فردوسی. چو گل بشکفید از مل سالخورد رخ نامداران و شاه نبرد. فردوسی. گلی بد که شب تافتی چون چراغ بروزی دو ره بشکفیدی بباغ. اسدی (گرشاسب نامه). چون آن بدید شادمان گشت و روحش چون گل بشکفید. (اسکندر نامه نسخۀ خطی سعید نفیسی) .... و گنبد گل سرخ که تمام بشکفیده نباشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
شکفیدن. باز شدن غنچه و مانند آن. شکفته شدن غنچه. شکفتن: چو کاوس گفتار خسرو (کی...) شنید رخانش بکردار گل بشکفید. فردوسی. چو گل بشکفید از مل سالخورد رخ نامداران و شاه نبرد. فردوسی. گلی بد که شب تافتی چون چراغ بروزی دو ره بشکفیدی بباغ. اسدی (گرشاسب نامه). چون آن بدید شادمان گشت و روحش چون گل بشکفید. (اسکندر نامه نسخۀ خطی سعید نفیسی) .... و گنبد گل سرخ که تمام بشکفیده نباشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).