- بشکلیدن
- رخنه کردن
معنی بشکلیدن - جستجوی لغت در جدول جو
- بشکلیدن
- خراش دادن چیزی با ناخن یا یک چیز نوک تیز، پشکلیدن
برای مثال یاسمن لعل پوش، سوسن گوهرفروش / بر زنخ پیل گوش نقطه زد و بشکلید (کسائی - ۳۳)
- بشکلیدن ((بِ کَ دَ))
- خراشیدن، سوراخ کردن، محاصره کردن، گستردن، پهن کردن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
در آغوش گرفتن غلغلیج کردن نوازش کردن
دیدن ودانستن، نگریستن، بشوریدن
حریص بودن در کارها
شکار کردن
بناخن و سر انگشت رخنه کردن
چابکی کردن، چالاکی کردن، حریص بودن در کارها
پریشان کردن، آشفته کردن
پریشان شدن، آشفته شدن، شوریده شدن، آشفتن، آشوفتن، شوریدن، پشولیدن، پریشیدن، پژولیدن، برهم خوردن
پریشان شدن، آشفته شدن، شوریده شدن، آشفتن، آشوفتن، شوریدن، پشولیدن، پریشیدن، پژولیدن، برهم خوردن
خراش دادن چیزی با ناخن یا یک چیز نوک تیز، بشکلیدن
کارهارا چست و چابک انجام دادن
جانوری را شکار کردن، شکردن، اصطیاد، صید کردن، اشکردن، شکریدن، شکاریدن، اقتناص
در آویختن برهم چسبیدن
شکافتن و دریدن و چاک کردن
به هم چسبیدن، در آویختن به چیزی، پشلیدن
ژولیده شدن، ژولیده ساختن
اسفرزه لاتینی تازی شده اسفرزه سبیوش
نفرین، دعای بد کردن
ریختن، پاشیدن
وحشت کردن، ترسیدن
نازیدن کرشمه کردن
بلعیدن، ناجاویده فرو بردن
استخراج کردن، برآوردن
بر هم زدن پاشیدن بشولیدن
اندیشیدن، خیال کردن
پریشان ساختن و پراکنده کردن
لعن کردن، نفرین کردن
ناجویده از حلق فرو بردن، بلعیدن
بالا کشیدن، بالا بردن
بیرون آوردن
تربیت کردن
پروردن، کسی را ترقی دادن و بر مرتبۀ او افزودن
بیرون آوردن
تربیت کردن
پروردن، کسی را ترقی دادن و بر مرتبۀ او افزودن
پریشان کردن، آشفته کردن
پریشان شدن، آشفته شدن، شوریده شدن، آشفتن، آشوفتن، شوریدن، بشولیدن، پریشیدن، پژولیدن، برهم خوردن
پریشان شدن، آشفته شدن، شوریده شدن، آشفتن، آشوفتن، شوریدن، بشولیدن، پریشیدن، پژولیدن، برهم خوردن