جدول جو
جدول جو

معنی بشنگ - جستجوی لغت در جدول جو

بشنگ
(بِ شِ)
پشنگ. آلتی باشد سرش مانند کلنگ دراز که بنایان بدان دیوار را سوراخ کنند. (برهان) (از ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام) (انجمن آرا) (آنندراج). آلتی که بنایان دیوار بدان سوراخ کنند. (شرفنامۀ منیری). دست افزاری باشد که از آهن کرده باشند دراز و سرتیز، بنایان بدان سوراخ در دیوارها کنند. (معیار جمالی) :
درآورد سخطش بارۀ سپهر از پای
به یک اشارت بی دستبرد بیل و بشنگ.
شمس فخری.
، حرکت دادن و متحرک ساختن و جنبانیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بشنگ
(بَ شَ)
پشن. پدر افراسیاب و اغریرث: افراسیاب بن بشنگ افراسیاب بن بشنگ بن زادشم بن توربن فریدون. رجوع به تاریخ گزیده چ عکسی 1328 هجری قمری لندن ص 66، 90 و مجمل التواریخ و القصص ص 28 و پشنگ و پشن شود:
به شنگ دهر مده دل که آن عجوزۀ مست
کباب کرد به شنگی دل هزار بشنگ.
کاتبی، کارگزاری و دانندگی. (سروری) (از شعوری) ، بینندگی. (برهان). بینندگی و دانندگی. (سروری) ، کردار و عمل و اجرا، پرداخت، علم و دانش و بینش. (ناظم الاطباء). و رجوع به بشولیدن شود
لغت نامه دهخدا
بشنگ
(بَ شَ)
پشنگ. شیده. خال افراسیاب. رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 49 شود، حرکت دهنده و جنباننده، چست و چالاک و ماهر، باهوش. هوشمند، عالم و دانا و بینا، پریشان کننده و پاشنده، متحیر. رجوع به بشول، بشولاندن، بشولانیدن، بشولش، بشولیدن شود
لغت نامه دهخدا
بشنگ
(بَ شَ)
آنچه از خرما بیرون باشد. (مؤید الفضلاء)
لغت نامه دهخدا
بشنگ
افزار بنایان که سرش مانند کلنگ دراز است و بدان دیوار سوراخ کنند، کلنگ، اسکنه، تیشه بنایی و نجاری
فرهنگ لغت هوشیار
بشنگ
((بِ ش ِ))
کلنگ، تیشه بنایی و نجاری
تصویری از بشنگ
تصویر بشنگ
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بانگ
تصویر بانگ
(پسرانه)
خبرکردن مردم، اذان (نگارش کردی: بانگ)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قشنگ
تصویر قشنگ
(دخترانه)
زیبا، خوشگل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پشنگ
تصویر پشنگ
(پسرانه)
میله آهنی، نام پدرافراسیاب، نام چند تن از شخصیتهای شاهنامه از جمله نام برادرزاده فریدون پادشاه پیشدادی و نیز پدر افراسیاب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وشنگ
تصویر وشنگ
میله یا آلتی که حلاج با آن پنبه دانه را از پنبه جدا می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باشنگ
تصویر باشنگ
خوشۀ انگور آویزان از تاک، برای مثال چو مشک بویا لیکنش نافه بوده ز غژم / چو شیر صافی و پستانش بوده از باشنگ (عسجدی - لغت نامه - باشنگ)، خوشۀ انگور که بر تاک خشک شده باشد، خیار درشت تخمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هشنگ
تصویر هشنگ
بی سر و پا، مفلس، فرومایه، کنده و تنۀ درخت بریده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برنگ
تصویر برنگ
برنج، دانه ای سفید رنگ، از خانوادۀ غلات و سرشار از نشاسته که به صورت پخته خورده می شود، گیاه یک سالۀ این دانه با برگ های باریک که در نواحی مرطوب می روید، کرنج، گرنج، ارز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بشنج
تصویر بشنج
لکه ای که در پوست چهرۀ انسان پیدا شود، کک مک، کلف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بزنگ
تصویر بزنگ
زنگ، کوبۀ در خانه، کلید، بزنگ، برنگ، بژنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دشنگ
تصویر دشنگ
دلنگ، آویخته، آویزان، آونگ، خوشۀ خرما، بندی که از چوب و علف و شاخه های درخت جلوی آب درست کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برنگ
تصویر برنگ
زنگ، کوبۀ در خانه، کلید، بزنگ، بژنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بژنگ
تصویر بژنگ
زنگ، کوبۀ در خانه، کلید، بزنگ، برنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قشنگ
تصویر قشنگ
خوشگل، زیبا، خوش نما، با مهارت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خشنگ
تصویر خشنگ
کچل، تاس، دارای سر بی مو، ویژگی سری که موهای آن بر اثر بیماری یا علت دیگر ریخته باشد، مبتلا به کچلی، کل، چسنگ، طاس، دغسر، داغسر، لغسر، اصلع، تویل، تز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشنگ
تصویر مشنگ
خل، دیوانه، دزد، راهزن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بشنج
تصویر بشنج
آبرو، طراوت، تابش رخسار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پشنگ
تصویر پشنگ
پشنج، آبی که از تکان دادن یک چیز تر به کسی یا جایی پاشیده شود، ترشح آب، زنبه، برای مثال با دوات و قلم و شعر چه کار است تو را / خیز و بردار تش و دستره و پیل و پشنگ (ابوحنیفۀ اسکافی - شاعران بی دیوان - ۵۹۱)، اهرم
فرهنگ فارسی عمید
(شَ)
آبزن
لغت نامه دهخدا
تصویری از دشنگ
تصویر دشنگ
غلاف خوشه خرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبشنگ
تصویر آبشنگ
آبزن آبسنگ آبسنج
فرهنگ لغت هوشیار
درختی است از تیره بید که مانند سفیدار است ولی برخلاف آن مستقیم رشد نمیکند و چوبش نیز محکم نیست و مانند آن دارای پوست صاف است اشن خشنگ اره قلمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزنگ
تصویر بزنگ
غلق در خانه کلید مفتاح بژنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بژنگ
تصویر بژنگ
کلید مفتاح بزنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشنج
تصویر بشنج
آبرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بانگ
تصویر بانگ
صیحه، صوت، آوا، فریاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باشنگ
تصویر باشنگ
خوشه آویزان از درخت، خوشه انگور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشنگ
تصویر پشنگ
افشاندن آب، آب مترشح: یک پشنگ آب، آب مترشح: یک پشنگ آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشنگ
تصویر خشنگ
کچل کل افرع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبشنگ
تصویر آبشنگ
((شَ))
تشتی از سفال یا فلز که در آن آب گرم و دارو می ریختند و بیمار را در آن می گذاشتند، وان، آرام دهنده، تسکین دهنده، شخصی که مردم را به زبان خوش تسلی دهد، آبزن
فرهنگ فارسی معین