پشنگ. آلتی باشد سرش مانند کلنگ دراز که بنایان بدان دیوار را سوراخ کنند. (برهان) (از ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام) (انجمن آرا) (آنندراج). آلتی که بنایان دیوار بدان سوراخ کنند. (شرفنامۀ منیری). دست افزاری باشد که از آهن کرده باشند دراز و سرتیز، بنایان بدان سوراخ در دیوارها کنند. (معیار جمالی) : درآورد سخطش بارۀ سپهر از پای به یک اشارت بی دستبرد بیل و بشنگ. شمس فخری. ، حرکت دادن و متحرک ساختن و جنبانیدن. (ناظم الاطباء)
پشن. پدر افراسیاب و اغریرث: افراسیاب بن بشنگ افراسیاب بن بشنگ بن زادشم بن توربن فریدون. رجوع به تاریخ گزیده چ عکسی 1328 هجری قمری لندن ص 66، 90 و مجمل التواریخ و القصص ص 28 و پشنگ و پشن شود: به شنگ دهر مده دل که آن عجوزۀ مست کباب کرد به شنگی دل هزار بشنگ. کاتبی، کارگزاری و دانندگی. (سروری) (از شعوری) ، بینندگی. (برهان). بینندگی و دانندگی. (سروری) ، کردار و عمل و اجرا، پرداخت، علم و دانش و بینش. (ناظم الاطباء). و رجوع به بشولیدن شود
پشنگ. شیده. خال افراسیاب. رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 49 شود، حرکت دهنده و جنباننده، چست و چالاک و ماهر، باهوش. هوشمند، عالم و دانا و بینا، پریشان کننده و پاشنده، متحیر. رجوع به بشول، بشولاندن، بشولانیدن، بشولش، بشولیدن شود