جدول جو
جدول جو

معنی بشخلیدن - جستجوی لغت در جدول جو

بشخلیدن
(نَ / نِ کَ / کِ دَ)
بشخو کردن. صفیر زدن. بشخولیدن. (زمخشری). سوت زدن. سوت کشیدن. و رجوع به بشخو کردن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بشکولیدن
تصویر بشکولیدن
چابکی کردن، چالاکی کردن، حریص بودن در کارها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بشلیدن
تصویر بشلیدن
به هم چسبیدن، در آویختن به چیزی، پشلیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شخالیدن
تصویر شخالیدن
خراشیدن، خراش دادن، خلانیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بشکلیدن
تصویر بشکلیدن
خراش دادن چیزی با ناخن یا یک چیز نوک تیز، پشکلیدن برای مثال یاسمن لعل پوش، سوسن گوهرفروش / بر زنخ پیل گوش نقطه زد و بشکلید (کسائی - ۳۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بشولیدن
تصویر بشولیدن
پریشان کردن، آشفته کردن
پریشان شدن، آشفته شدن، شوریده شدن، آشفتن، آشوفتن، شوریدن، پشولیدن، پریشیدن، پژولیدن، برهم خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بشوریدن
تصویر بشوریدن
لعن کردن، نفرین کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شخلیدن
تصویر شخلیدن
فریاد زدن، بانگ کردن
ناله کردن
پژمرده شدن
سوت زدن، در آوردن صدای ممتد خالی از حروف هجا از میان دو لب یا از آلت مخصوص، سوت کشیدن، صفیر زدن، شپلیدن، شخولیدن
فرهنگ فارسی عمید
(دَ / دِ گَ دی دَ)
شخولیدن. بشخلیدن. بشخولیدن. صفیر زدن. (برهان) (سروری). سوت زدن و بانگ کردن. (فرهنگ نظام) ، پژمرده شدن. (برهان). پژمریدن. (سروری). افسرده و پژمرده شدن، دم گرفتن، ضعیف شدن. (ناظم الاطباء) ، فریاد و صفیر. (رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
نشلیدن. پشلیدن. چسبیدن. (از برهان) (فرهنگ نظام) (انجمن آرا). بشلی و بشلیدن. دوسانیدن و برچسبانیدن باشد. (سروری). برهم چسبیدن. (ناظم الاطباء). بردوسیدن بود. (نسخه ای از لغت فرس اسدی) (حاشیۀ فرهنگ خطی اسدی نخجوانی). دوشانیدن بود و نبشلد یعنی ندوشد. دوسیدن. (صحاح الفرس) چسبیدن و چفسیدن و رجوع به شل و پشل شود.
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ تَ)
درخشیدن. (ناظم الاطباء) (شعوری ج 1 ورق 186 و 219).
لغت نامه دهخدا
(نِ / نَ دَ)
پشکلیدن. رخنه کردن. به انگشت و ناخن و یا بسر کارد یا تیر. یا رخنه شدن بسوزن و خار و مانند آن باشد، چنانکه اگر جامۀ کسی بخار درآویزد و پاره شود گویند بشکلید. (برهان) (از رشیدی) (از جهانگیری). و شکافتن و دریدن. (ناظم الاطباء). رخنه درافکندن. (شرفنامۀ منیری). مؤلف انجمن آرا پس از نقل متن برهان آرد: و مقلوب بگسلیدن بنظر می آید. (از انجمن آرا) (از آنندراج). رخنه کردن یا شدن با ناخن یا سر کارد و تیر و غیر آنها. (فرهنگ نظام) نشان و رخنه درافکندن بسر ناخن و انگشت. (از صحاح الفرس). بسر انگشت یا ناخن درافکندن. (مؤید الفضلاء). نشان و رخنۀ سر انگشت ناخن و انگشته درافکندن. (لغت فرس اسدی). رخنه درانداختن و نشان کردن بسر انگشت یا ناخن. (از معیار جمالی). رخنه و نشان بسر ناخن یا انگشت کردن. (سروری). به انگشت و ناخن رخنه و نشان کردن. (انجمن آرا) (آنندراج) (شرفنامۀ منیری). و رجوع به شعوری ج 1 ورق 201، 207 و پشکلیدن شود:
یاسمن لعل پوش سوسن گوهرفروش
برزنخ پیلغوش نقطه زد و بشکلید.
کسایی (از لغت فرس اسدی).
خسرو رستم جدال زبدۀ محمودشاه
آنکه به پیکان تیر روی قمر بشکلید.
شمس فخری.
، شکارگاه. (برهان) (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (آنندراج) ، شکار. (برهان). صید و شکار. (از ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گُ کَ دَ)
بشوریدن. پشولیدن. دیدن و دانستن. (برهان) (فرهنگ خطی) (صحاح الفرس) (سروری). دیدن و نگریستن. (ناظم الاطباء). دیدن. (فرهنگ نظام) :
کار بشولی که خرد کیش شد
از سر تدبیر و خرد پیش شد.
ابوشکور (از فرهنگ نظام) (از اشعار پراکنده).
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ نَ)
رجوع به خلیدن شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ وَ دَ)
شخولیدن. الصفیر. (تاج المصادر بیهقی). بشخلیدن. سوت زدن. سوت کشیدن.
لغت نامه دهخدا
تصویری از بشلیدن
تصویر بشلیدن
در آویختن برهم چسبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشنجیدن
تصویر بشنجیدن
ریختن، پاشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشکلیدن
تصویر بشکلیدن
رخنه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخولیدن
تصویر شخولیدن
فریاد زدن، بانگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
فریاد کردن بانگ برآوردن نعره زدن، سوت زدن صفیر زدن، ناله کردن، غریدن رعد، پژمرده شدن افسردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشکلیدن
تصویر پشکلیدن
بناخن و سر انگشت رخنه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشولیدن
تصویر پشولیدن
بر هم زدن پاشیدن بشولیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشکریدن
تصویر بشکریدن
شکار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشکولیدن
تصویر بشکولیدن
حریص بودن در کارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشولیون
تصویر بشولیون
اسفرزه لاتینی تازی شده اسفرزه سبیوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشوریدن
تصویر بشوریدن
نفرین، دعای بد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشخیدن
تصویر بشخیدن
درخشیدن، افشاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بژولیدن
تصویر بژولیدن
ژولیده شدن، ژولیده ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسکلیدن
تصویر بسکلیدن
در آغوش گرفتن غلغلیج کردن نوازش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشولیدن
تصویر بشولیدن
دیدن ودانستن، نگریستن، بشوریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخلیدن
تصویر شخلیدن
فریاد زدن بانگ کردن، صفیر زدن، افسردن پژمردن پژمرده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشولیدن
تصویر بشولیدن
((بِ دَ))
حرکت دادن، کارسازی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بشلیدن
تصویر بشلیدن
((بَ شَ دَ))
درآویختن، بر هم چسبیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بشکلیدن
تصویر بشکلیدن
((بِ کَ دَ))
خراشیدن، سوراخ کردن، محاصره کردن، گستردن، پهن کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شخلیدن
تصویر شخلیدن
((شَ دَ))
فریاد زدن، صفیر زدن، پژمردن
فرهنگ فارسی معین