- برافکندن
- دور کردن، برانداختن
معنی برافکندن - جستجوی لغت در جدول جو
- برافکندن
- بر روی چیزی گذاشتن، پوشاندن، کنایه از ازبین بردن، از میان بردن، فرستادن، روانه کردن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ساطع کردن
پی افکندن، پی ریختن
بال و پر ریختن مرغان پر ریختن، مانده شدن عاجز شدن مقهور شدن
بار را بر زمین گذاشتن انداختن بار
زیاد کردن، افزایش دادن، افزونی دادن
نابود شدن
ادرار کردن پیشاب ریختن
کنایه از اظهار خوف، عجز و زبونی کردن، پر ریختن
خجل، شرمسار، خوار
ابژکتیو
انباشتن، پر کردن، ممتلی ساختن
خواهد پراگند بپراگنپراگننده پراگنده) -1 پاشیدن پاچیدن پریشان کردن متفرق کردن تفرقه انداختن بشولیدن پخش کردن پرت و پلا کردن تار و مار کردن نشر شت، گستردن، مشهور کردن شایع کردن، بهر سوی فرستادن، پراکنده شدن متفرق شدن نثر مقابل فراهم آمدن گرد آمدن، رفع شدن مرتفع گشتن، متلاشی شدن، یا پراگندن از گفتار. تخلف از آن یا پراگندن تخم. افشاندن آن. یا پراگندن خبر. منتشر کردن آن. یا پراگندن مال. از بین بردن و خرج کردن آن تبذیر
پریشان کردن، منتشر کردن، متفرق ساختن، پاشیدن، پراگندن
کندن حفر کردن
جدا کردن از زمین، قلع وقمع کردن
دور کردن، ساقط کردن، فرش گستردن، انداختن
به دور انداختن، انداختن، پرت کردن
بر زمین زدن
کنار زدن چادر یا نقاب و امثال آن ها، گستردن و پهن کردن فرش
افشاندن، پاشیدن
حذف کردن
پدید آوردن
اوکندن، فکندن
بر زمین زدن
کنار زدن چادر یا نقاب و امثال آن ها، گستردن و پهن کردن فرش
افشاندن، پاشیدن
حذف کردن
پدید آوردن
اوکندن، فکندن
کندن، چیزی را از چیز دیگر کندن و جدا کردن، از ریشه درآوردن
((اَ کَ دَ))
فرهنگ فارسی معین
انداختن، پرت کردن، گستردن، از قلم انداختن، به حساب نیاوردن، شکست دادن، جا گرفتن، اقامت کردن، فکندن
هیاهو کردن بانگ برآوردن، فتنه بر پا کردن ایجاد آشوب کردن