معنی برافشاندن - فرهنگ واژه فارسی سره
واژههای مرتبط با برافشاندن
درافشاندن
- درافشاندن
- افشاندن: بوزنه دیگر بار لطافتی بجای آورد و شاخه ها درافشاند و خوک بکار می برد تا هیچ نماند. (سندبادنامه ص 169). رجوع به افشاندن شود
لغت نامه دهخدا
برفشاندن
- برفشاندن
- حرکت دادن دست تا هر چه در دست باشد بیفتد، برافشاندن
فرهنگ لغت هوشیار
برفشاندن
- برفشاندن
- برافشاندن. حرکت دادن دست را تا هرچه در دست باشد بیفتد. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
پر افشاندن
- پر افشاندن
- بال و پر زدن مرغ
کنایه از ترک کردن کاری به سبب عجز از آن، تسلیم شدن
فرهنگ فارسی عمید