معنی پر افکندن پر افکندن کنایه از اظهار خوف، عجز و زبونی کردن، پر ریختن تصویر پر افکندن فرهنگ فارسی عمید
سپر افکندن سپر افکندن انداختن سپر بر زمین، هزیمت کردن گریختن، عاجز شدن، تسلیم شدن، یا سپر افکندن بر آب. زبون شدن فروتنی کردن فرهنگ لغت هوشیار
پس افکندن پس افکندن پس انداختن، به وجود آوردن بچه، به دنیا آوردن، عقب انداختن، پس انداز کردن فرهنگ فارسی عمید
پی افکندن پی افکندن بنیاد نهادن، شالودۀ عمارتی را ریختن، بنیاد ساختمان گذاشتن، بنا کردن، تاسیس کردن، برای مِثال پی افکندم از نظم کاخی بلند / که از باد و باران نیابد گزند (فردوسی۲ - ۱۲۸۵) فرهنگ فارسی عمید