جدول جو
جدول جو

معنی پر افکندن

پر افکندن
کنایه از اظهار خوف، عجز و زبونی کردن، پر ریختن
تصویری از پر افکندن
تصویر پر افکندن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با پر افکندن

پر افکندن

پر افکندن
بال و پر ریختن مرغان پر ریختن، مانده شدن عاجز شدن مقهور شدن
پر افکندن
فرهنگ لغت هوشیار

سپر افکندن

سپر افکندن
انداختن سپر بر زمین، هزیمت کردن گریختن، عاجز شدن، تسلیم شدن، یا سپر افکندن بر آب. زبون شدن فروتنی کردن
فرهنگ لغت هوشیار

پس افکندن

پس افکندن
ذخیره کردن اندوختن، بعقب انداختن (کاررا) تاخیر، میراث گذاشتن
پس افکندن
فرهنگ لغت هوشیار

پس افکندن

پس افکندن
پس انداختن، به وجود آوردن بچه، به دنیا آوردن، عقب انداختن، پس انداز کردن
پس افکندن
فرهنگ فارسی عمید

پی افکندن

پی افکندن
بنیاد نهادن، شالودۀ عمارتی را ریختن، بنیاد ساختمان گذاشتن، بنا کردن، تاسیس کردن، برای مِثال پی افکندم از نظم کاخی بلند / که از باد و باران نیابد گزند (فردوسی۲ - ۱۲۸۵)
پی افکندن
فرهنگ فارسی عمید