پی افکندن. پی ریختن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : همت او بر فلک ز فلخ بنا کرد بر سر کیوان فکند بن پی ایوان. خسروانی. رجوع به بن شود. - بن افکندن سخن، عنوان کردن. گفتن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : بر رستم آمد بگفت آن سخن که افکند پور سپهدار بن. فردوسی. - بن افکندن نامه، نوشتن آن. نامه کردن: چو بشنید زیشان سپهبد سخن یکی نامور نامه افکند بن. فردوسی. و رجوع به بن شود