جدول جو
جدول جو

معنی بتج - جستجوی لغت در جدول جو

بتج
شتاب کن، بدو، تلاش کن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باج
تصویر باج
پولی که به زور از کسی گرفته شود، باژ، واژ
خراج، مالیات، عوارض برای مثال سزد اگر همه دلبران دهندت باج / تویی که بر سر خوبان کشوری چون تاج (حافظ۱ - ۱۳۳)، آنچه پادشاهان بزرگ از پادشاهان مغلوب و زیردست خود می گرفتند، پولی که راهداران از مسافران می گرفتند
در آیین زردشتی از مراسم مذهبی، برای مثال چو آمد وقت خوان، دارای عالم / ز موبد خواست رسم باج و برسم (نظامی۲ - ۱۵۹)، در آیین زردشتی خاموشی و سکوت هنگام اجرای بعضی مراسم مذهبی، گفتار، سخن، در آیین زردشتی دعاهایی که آهسته و زیر لب می خواندند
باج سبیل: کنایه از آنچه مردم قلدر و زورگو به زور و جبر از کسی بگیرند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بتک
تصویر بتک
بت کوچک، مجسّمه ای از جنس سنگ، چوب، فلز یا چیز دیگر به شکل انسان یا حیوان که بعضی اقوام پرستش می کنند، صنم، طاغوت، بد، شمسه، ژون، وثن، آیبک، ایبک، جبت، فغ، بغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برج
تصویر برج
ساختمانی که بیش از ده طبقه داشته باشد مثلاً برج میلاد، بنای بلند استوانه ای یا مربع شکل که در کنار قلعه یا جای دیگر برای دیده بانی یا محافظت و نگهبانی می ساختند، کوشک، قلعه، جمع بروج، در علم نجوم منطقه البروج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بفج
تصویر بفج
کف دهان
آب دهان، آب لزج که از دهان انسان یا حیوان خارج می شود، آب دهن، بزاق، تف، تفو، خیو، خدو برای مثال قی افتد آن را که سر و ریش تو بیند / زآن خلم و زآن بفج چکان بر سر و رویت (شهیدبلخی - شاعران بی دیوان - ۲۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بستج
تصویر بستج
کندر، صمغی سفید، نرم، خوش بو و شیرین که از درختی خاردار شبیه درخت مورد گرفته می شود و هنگام سوختن بوی خوشی می پراکند و در دندان پزشکی جهت قالب گیری دندان به کار می رفته، رماس، مصطکی، بستخ، رماست، کندر رومی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بتو
تصویر بتو
قیف، گره چوب یا ساقۀ گیاه، دستۀ هاون، هاون سنگی، سنگی که در آن دارو را می سایند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بنج
تصویر بنج
شاه دانه، گیاهی یکساله با برگ هایی بلند و دانه هایی به اندازۀ فندق که از آن مواد مخدر و الیاف گرفته می شود، گردی مخدر که از سرشاخ های این گیاه گرفته می شود و به صورت تدخین یا خوردن مصرف می شود
بنگ، فنگ، زمرّد گیاه، زمرّدگیا، شاهدانج، شهدانج، کنودانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بتا
تصویر بتا
بگذار، بهل، برای مثال بتا هلاک شود دوست در محبت دوست / که زندگانی او در هلاک بودن اوست (سعدی۲ - ۳۵۲)
دومین حرف الفبای یونانی که به صورت β نوشته می شود، این حرف و اسم آن را در پاره ای از علوم عنوان برخی از اشیا قرار داده اند مثلاً ذرات بتا، اشعۀ بتا
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَج ج)
از ’ب ج ج’، ستور فربه و فراخ تهی گاه شده از خوردن گیاه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مبتجه. (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بذج
تصویر بذج
پارسی تازی شده بره بزغاله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باج
تصویر باج
مالیات، عوارض، خراج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رتج
تصویر رتج
درماندن سخنران در سخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برج
تصویر برج
خرجهای غیر ضروری ساختمان وبنای بلند ساختمان وبنای بلند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوج
تصویر بوج
تکبر غرور، خود نمایی، کر و فر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهج
تصویر بهج
شادمان شادی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بتر
تصویر بتر
مخفف بدتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بتع
تصویر بتع
می انگبین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بتق
تصویر بتق
پارسی تازی شده بوته بوته زرگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بتو
تصویر بتو
گره چوب یا ساقه گیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بته
تصویر بته
سنگ درازی که بدان داروها سایند مقمع. بوته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنج
تصویر بنج
پارسی تازی شده بنگ از گیاهان پارسی تازی شده بن ریشه بنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلج
تصویر بلج
مرد خنده رو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بفج
تصویر بفج
آب دهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بعج
تصویر بعج
مرد سست رفتار شکم بشکافتن، اخته کردن شکم بشکافتن، اخته کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی شده بستک ازدوی (صمغ) پسته یا کندر پارسی تازی شده پسته از گیاهان بستک پسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بتو
تصویر بتو
((بَ ت ُ))
جایی که غالباً آفتاب در آن جا بتابد، مشرق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برج
تصویر برج
((بَ))
کنایه از هزینه های بی مورد و بی جا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بتا
تصویر بتا
((بِ))
نام حرف دوم یونانی، ذره ای با بار منفی شامل باریکه ای از الکترون ها که از اجسام رادیو اکتیو گسیل می شود، دومین ستاره هر صورت فلکی به لحاظ روشنایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بتو
تصویر بتو
((بَ))
قیف، گیره چوب یا ساقه گیاه، دسته هاون، هاون سنگی، سنگی که بر روی آن ادویه و چیزهای دیگر را سایند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برج
تصویر برج
((بُ))
جای بلندی که برای نگهبانی عمارت و قلعه درست کنند، قلعه، دژ، هر یک از دوازده برج منطقه البروج که خورشید هر ماه در یکی از آن ها قرار می گیرد، حمل (فروردین)، ثور (اردیبهشت)، جوزا (خرداد)، سرطان (تیر)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بته
تصویر بته
((بُ تِّ))
گیاهی پر شاخ و برگ که زیاد بلند نشود، بچه آدمی و دیگر حیوانات، نقش و نگار روی پارچه، کنایه از زلف و گیسو، بوته
از زیر بته درآمدن: بی اصل و نسب بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باج
تصویر باج
کلیه دعاهای مختصر که زرتشیتان آهسته به زبان می رانند، واج، واژ، باژ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باج
تصویر باج
آنچه که در قدیم پادشاهان بزرگ از فرمانروایان زیردست می گرفتند، خراج، مالیات، عوارض، گمرک، جزیه، به شغال ندادن به زور و قلدری تسلیم نشدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باج
تصویر باج
مالیات
فرهنگ واژه فارسی سره