جدول جو
جدول جو

معنی بستج

بستج
کندر، صمغی سفید، نرم، خوش بو و شیرین که از درختی خاردار شبیه درخت مورد گرفته می شود و هنگام سوختن بوی خوشی می پراکند و در دندان پزشکی جهت قالب گیری دندان به کار می رفته، رماس، مصطکی، بستخ، رماست، کندر رومی
تصویری از بستج
تصویر بستج
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با بستج

بستج

بستج
پارسی تازی شده بستک ازدوی (صمغ) پسته یا کندر پارسی تازی شده پسته از گیاهان بستک پسته
فرهنگ لغت هوشیار

بستج

بستج
معرب پسته است که مغز خوراکی دارد. (فرهنگ نظام). ج، بساتج. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا

بستج

بستج
. بستخ معرب بستک است و آن صمغی باشد که کندر گویندش و بعضی گویند صمغ درخت پسته است. (برهان). کندر. (ناظم الاطباء). مؤلف انجمن آرا پس از نقل متن عبارت برهان افزاید: و این انسب است زیرا که بستج معرب بسته است اما به کسر اول. (انجمن آرا) (آنندراج). کندر. (ناظم الاطباء). صمغی است که از آن در تصفیۀ هوا و بوی خوش بخور کنند و نام دیگرش کندر است. (فرهنگ نظام). رجوع به بِستج شود
لغت نامه دهخدا

بسیج

بسیج
آمادگی نیروی نظامی، ساختگی کارها وکار سازیها و ساخته شدن وآماده گردیدن باشد
فرهنگ لغت هوشیار

بستی

بستی
کسی که بست می نشیند آنکه متحصن شود آنکه بمکانی مقدس برای مصون بودن از تعرض پناه میبرد و متحصن گردد
فرهنگ لغت هوشیار