جدول جو
جدول جو

معنی بازخوردن - جستجوی لغت در جدول جو

بازخوردن
((خُ دَ))
روبرو شدن، برخورد کردن
تصویری از بازخوردن
تصویر بازخوردن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باز خوردن
تصویر باز خوردن
به هم برخوردن، تصادف کردن، مصادف شدن، رو به رو شدن، برای مثال بیامد که خواهد ز گردان نبرد / نگهبان لشکر بدو بازخورد (فردوسی - ۴/۳۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازآوردن
تصویر بازآوردن
((وَ دَ))
برگرداندن، دوباره آوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بازخورد
تصویر بازخورد
انعکاس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بازگوکردن
تصویر بازگوکردن
نقل کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پا خوردن
تصویر پا خوردن
فریب خوردن او، گول خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازو خوردن
تصویر بازو خوردن
صدمه دیدن بازوی شخص پذیرفتن آسیب از بازو
فرهنگ لغت هوشیار
کسب کردن بو کردن، یا بو خوردن زخم. رسیدن بوی ناموافق بزخم و بدتر شدن آن: (دیروز پیاز سرخ میکردند زخم بچه بو خورده)
فرهنگ لغت هوشیار
تاثیر کردن باد در بدن شخص، در معرض هوا قرار گرفتن، تاب خوردن برارجوحه نشستن و بازی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
گشاده کردن (در و مانند آن) گشوده کردن مفتوح ساختن، وا کردن گره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز آوردن
تصویر باز آوردن
دوباره آوردن بر گرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربا خوردن
تصویر ربا خوردن
استفاده کردن از ربا نزول گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز آوردن
تصویر باز آوردن
دوباره آوردن، برگرداندن، واپس آوردن، برای مثال شو تا قیامت آید زاری کن / کی رفته را به زاری باز آری؟ (رودکی - ۵۱۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پا خوردن
تصویر پا خوردن
ساییده شدن، لگدمال شدن، کنایه از فریب خوردن و دچار حساب سازی شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جا خوردن
تصویر جا خوردن
تکان خوردن و حیرت کردن از دیدن چیزی عجیب یا پیشامد ناگهانی یا شنیدن خبری حیرت انگیز، یکه خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازخریدن
تصویر بازخریدن
از نو خریدن، دوباره خریدن، چیز فروخته را دوباره خریدن، کسی را با دادن پول از قید و بند یا اسیری رهانیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
مقابل بستن، گشودن، وا کردن، کنایه از آمادۀ کار کردن، دایر کردن، کنار رفتن، گشودن گره، کنایه از به روشنی بیان کردن یک مطلب پیچیده، روشن کردن رادیو یا تلویزیون، گشودن راه، اصلاح موی سر یا صورت، عزل کردن، منهدم کردن، جدا کردن چیزی از چیز دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لیزخوردن
تصویر لیزخوردن
سر خوردن، لغزیدن پای در جائی، سریدن، لیزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
مغلوب شدن شکست خوردن، ردشدن مردود گشتن، مایوس شدن، برابر امری غیر مترقب واقع شدن یکه خوردن، متحیر شدن، ملاقات کردن بر خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازخواندن
تصویر بازخواندن
((خا دَ))
طلب کردن، خواستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
((کَ دَ))
چیدن، جدا کردن، پوست کندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جا خوردن
تصویر جا خوردن
((خُ دَ))
یکه خوردن، تعجب کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
Open, Unfasten, Unfold, Unfurl
دیکشنری فارسی به انگلیسی
открывать , расстегивать , развертывать , разворачивать
دیکشنری فارسی به روسی
öffnen, aufmachen, entfalten
دیکشنری فارسی به آلمانی
відкривати , розстібати , розгорнути
دیکشنری فارسی به اوکراینی
otwierać, rozpiąć, rozkładać, rozwinąć
دیکشنری فارسی به لهستانی
打开 , 解开 , 展开
دیکشنری فارسی به چینی
abrir, desabotoar, desdobrar, desenrolar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
aprire, slacciare, spiegare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
abrir, desabrochar, desplegar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
ouvrir, défaire, déplier, déployer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
openen, losmaken, ontvouwen
دیکشنری فارسی به هلندی
เปิด , ปลด , คลี่
دیکشنری فارسی به تایلندی