نام شش جشن که در ایران باستان در اوقات مختلف سال برپا می کرده اند و عبارت بوده از مثلاً میدیوزرم (در اردیبهشت ماه)، میدیوشم (در تیرماه) پتیه شهیم (در شهریورماه)، ایاسرم (در مهرماه)، میدیارم (در دی ماه) همسپتمدم (در آخر سال)، نام شش هنگام یا شش روزی که خدای تعالی عالم را آفریده است، گاهبار، گهنبار
نام شش جشن که در ایران باستان در اوقات مختلف سال برپا می کرده اند و عبارت بوده از مثلاً میدیوزرم (در اردیبهشت ماه)، میدیوشم (در تیرماه) پتیه شهیم (در شهریورماه)، ایاسرم (در مهرماه)، میدیارم (در دی ماه) همسپتمدم (در آخر سال)، نام شش هنگام یا شش روزی که خدای تعالی عالم را آفریده است، گاهَبار، گَهَنبار
به مغولی طرف دست راست باشد. (فرهنگ لغات تاریخ وصاف). فوج جانب دست راست... که به عربی آنرا میمن خوانند. (آنندراج). در مقابل جرانغار. طرف راست. طرف دست راست. میمنه از جناح لشکر. (ناظم الاطباء). فوج جانب دست راست. میمنه. مقابل جوانغار. (فرهنگ فارسی معین) : سیم به حسن اهتمام میرزا میرانشاه تعلق پذیرفته ضبط برانغار به وی اختصاص یافت و چهارم بوجودامیر حاجی سیف الدین تزیین گرفته او نیز بدست راست شتافت. (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 450). و رجوع به جوانغار در همین لغت نامه شود
به مغولی طرف دست راست باشد. (فرهنگ لغات تاریخ وصاف). فوج جانب دست راست... که به عربی آنرا میمن خوانند. (آنندراج). در مقابل جرانغار. طرف راست. طرف دست راست. میمنه از جناح لشکر. (ناظم الاطباء). فوج جانب دست راست. میمنه. مقابل جوانغار. (فرهنگ فارسی معین) : سیم به حسن اهتمام میرزا میرانشاه تعلق پذیرفته ضبط برانغار به وی اختصاص یافت و چهارم بوجودامیر حاجی سیف الدین تزیین گرفته او نیز بدست راست شتافت. (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 450). و رجوع به جوانغار در همین لغت نامه شود
باریافته، (ناظم الاطباء)، موضعی است در کوهستان ها و ییلاقات شاه کوه و ساور، (ترجمه سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو چ 1336 بنگاه ترجمه و نشر کتاب ص 169)
باریافته، (ناظم الاطباء)، موضعی است در کوهستان ها و ییلاقات شاه کوه و ساور، (ترجمه سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو چ 1336 بنگاه ترجمه و نشر کتاب ص 169)
همان بارمبو و بارنبو باشد. یک نوع ریحان خوشبوی است (کذا) فی مجمعالفرس. (شعوری ج 1 ورق 198). رجوع به بارمبو و بارنبو و دمزن شود، قلعه. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (شعوری ج 1 ورق 188). و مجازاً در قلعه هم استعمال میشود که دارای حصار است. (فرهنگ نظام) ، برج. (ناظم الاطباء) (شعوری ج 1 ورق 188) ، کنگرۀ دیوار. (ناظم الاطباء)
همان بارمبو و بارنبو باشد. یک نوع ریحان خوشبوی است (کذا) فی مجمعالفرس. (شعوری ج 1 ورق 198). رجوع به بارمبو و بارنبو و دِمزن شود، قلعه. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (شعوری ج 1 ورق 188). و مجازاً در قلعه هم استعمال میشود که دارای حصار است. (فرهنگ نظام) ، برج. (ناظم الاطباء) (شعوری ج 1 ورق 188) ، کنگرۀ دیوار. (ناظم الاطباء)
شهری است به بحرین که آن را علأ بن الحضرمی بسال 13 یا 14 هجری قمری به روزگار خلیفۀ دوم عمر بن خطاب بگشود. (از معجم البلدان). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 و مراصدالاطلاع شود
شهری است به بحرین که آن را علأ بن الحضرمی بسال 13 یا 14 هجری قمری به روزگار خلیفۀ دوم عمر بن خطاب بگشود. (از معجم البلدان). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 و مراصدالاطلاع شود
همان بارناباد باشد. رجوع به بارناباد و معجم البلدان ج 2 شود، و در ترکیب با یک، بصورت یکباره و یکبارگی بمعانی: ناگهان، یکدفعه، غفلهً، یکجا و نیز بمعنی کلاً، طرّاً باشد: کنون عمر نزدیک هشتاد شد امیدم بیک باره بر باد شد. فردوسی. چون خواجۀ بزرگ احمد دررسیدمقررتر گردانید تا باد حاسدان یکبارگی نشسته آید. (تاریخ بیهقی). نصر احمد احنف قیس دیگر شد... اخلاق ناستوده بیکبارگی از وی دور شده بود. (تاریخ بیهقی). از آن منشور نسختها نبشته آمد و ظاهر بیکبارگی سپر بیفکند. (تاریخ بیهقی). پریرخ ز درمان آن چیره دست از آن تاب و آن تب بیکباره رست. نظامی. یکباره بترک ما بگفتی زنهار نگویی این نه نیکوست. سعدی (خواتیم). نه یکباره تن در زبونی نهد. سعدی (گلستان). ، و در ترکیب با کلمه دگر یا دیگر بمعنی دفعۀ دوم، بار دوم، کرت دوم آید: برآمد دگرباره بانگ سرود دگرگونه تر ساخت (باربد) آوای رود همی سبز در سبز خوانی کنون بدینگونه سازند مردان فسون. فردوسی. دگرباره زی خدمت شاه شد از او شاه را عمر کوتاه شد. فردوسی. دگرباره بر شهریار جهان (کاوس) همی جادوی ساخت (سودابه) اندر نهان بدان تا شود با سیاوخش بد بدانسان که از گوهر بد سزد. فردوسی
همان بارناباد باشد. رجوع به بارناباد و معجم البلدان ج 2 شود، و در ترکیب با یک، بصورت یکباره و یکبارگی بمعانی: ناگهان، یکدفعه، غفلهً، یکجا و نیز بمعنی کلاً، طرّاً باشد: کنون عمر نزدیک هشتاد شد امیدم بیک باره بر باد شد. فردوسی. چون خواجۀ بزرگ احمد دررسیدمقررتر گردانید تا باد حاسدان یکبارگی نشسته آید. (تاریخ بیهقی). نصر احمد احنف قیس دیگر شد... اخلاق ناستوده بیکبارگی از وی دور شده بود. (تاریخ بیهقی). از آن منشور نسختها نبشته آمد و ظاهر بیکبارگی سپر بیفکند. (تاریخ بیهقی). پریرخ ز درمان آن چیره دست از آن تاب و آن تب بیکباره رست. نظامی. یکباره بترک ما بگفتی زنهار نگویی این نه نیکوست. سعدی (خواتیم). نه یکباره تن در زبونی نهد. سعدی (گلستان). ، و در ترکیب با کلمه دگر یا دیگر بمعنی دفعۀ دوم، بار دوم، کرت دوم آید: برآمد دگرباره بانگ سرود دگرگونه تر ساخت (باربد) آوای رود همی سبز در سبز خوانی کنون بدینگونه سازند مردان فسون. فردوسی. دگرباره زی خدمت شاه شد از او شاه را عمر کوتاه شد. فردوسی. دگرباره بر شهریار جهان (کاوس) همی جادوی ساخت (سودابه) اندر نهان بدان تا شود با سیاوخش بد بدانسان که از گوهر بد سزد. فردوسی
محله ای است در مرو نزدیک دروازۀ شورستان (شارستان). (مرآت البلدان ج 1 ص 160) (معجم البلدان) (دمزن). رجوع به بارناباذ شود، دیوار درون حصار. فصیل، دیوار کوچک درون حصار یا درون بارۀ بلد. (منتهی الارب) ، قلعه. (غیاث). دز. دژ. (شعوری ج 1 ورق 191) : قصر شیرین، دهی است بزرگ و باره ای دارد از سنگ. (حدود العالم). و آنرا (شهر مارده را به اندلس حصاری و باره ای و خندقی است محکم. (حدود العالم). و حدود بخارادوازده فرسنگ است اندر دوازده فرسنگ و دیواری بگرد این همه درکشیده بیک باره. (حدود العالم). یکی نیز دز بر سر کوه بود که از برتری دور از انبوه بود ...بمردی من آن باره را بستدم بتان را همه بر زمین برزدم. فردوسی. چنان شد دژ نامور هفتواد که گردش نیارست جنبید باد حصاری شد آن پر ز گنج وسپاه نبردی بر آن باره بر باد راه. فردوسی. هزارباره گرفته ست به ز بارۀ ارگ هزار شهر گشاده ست به ز شهر زرنگ. فرخی. به روی باره اگر برزند ببازی تیر ز سوی دیگر تیرش برون شود ز حصار. فرخی. شاه در آن باره چنان گرم گشت کز نفسش نعل فرس نرم گشت. نظامی. هفت گنبد درون آن باره کرده بر طبع هفت سیاره. نظامی. ، برج. برج و دیوار. (فرهنگ شاهنامۀ شفق) : از قلۀ قاف سنگش آرند باره ز ستاره درگذارند صدباره برآورند بهتر صد باره ز بارۀ سکندر. خاقانی (از انجمن آرا). سنگ بر بارۀ حصار مزن که بود کز حصار سنگ آید. سعدی (گلستان)
محله ای است در مرو نزدیک دروازۀ شورستان (شارستان). (مرآت البلدان ج 1 ص 160) (معجم البلدان) (دِمزن). رجوع به بارناباذ شود، دیوار درون حصار. فصیل، دیوار کوچک درون حصار یا درون بارۀ بلد. (منتهی الارب) ، قلعه. (غیاث). دز. دژ. (شعوری ج 1 ورق 191) : قصر شیرین، دهی است بزرگ و باره ای دارد از سنگ. (حدود العالم). و آنرا (شهر مارده را به اندلس حصاری و باره ای و خندقی است محکم. (حدود العالم). و حدود بخارادوازده فرسنگ است اندر دوازده فرسنگ و دیواری بگرد این همه درکشیده بیک باره. (حدود العالم). یکی نیز دز بر سر کوه بود که از برتری دور از انبوه بود ...بمردی من آن باره را بستدم بتان را همه بر زمین برزدم. فردوسی. چنان شد دژ نامور هفتواد که گردش نیارست جنبید باد حصاری شد آن پر ز گنج وسپاه نبردی بر آن باره بر باد راه. فردوسی. هزارباره گرفته ست به ز بارۀ ارگ هزار شهر گشاده ست به ز شهر زرنگ. فرخی. به روی باره اگر برزند ببازی تیر ز سوی دیگر تیرش برون شود ز حصار. فرخی. شاه در آن باره چنان گرم گشت کز نفسش نعل فرس نرم گشت. نظامی. هفت گنبد درون آن باره کرده بر طبع هفت سیاره. نظامی. ، برج. برج و دیوار. (فرهنگ شاهنامۀ شفق) : از قلۀ قاف سنگش آرند باره ز ستاره درگذارند صدباره برآورند بهتر صد باره ز بارۀ سکندر. خاقانی (از انجمن آرا). سنگ بر بارۀ حصار مزن که بود کز حصار سنگ آید. سعدی (گلستان)
بارّاباس، نام مردی یهود بود که در هنگامی که حضرت مسیح بنزد پونس پیلات هدایت میشد بخاطر جنایت و شورش و عصیان وقتل نفس جبراً بازداشت گردید و بزندان افتاد، وقتی که پونس پیلات به یهودیها تکلیف کرد که بین عیسی و باراباس یکی را برگزینند تا بمناسبت عید پاک یکی از آن دو از مرگ نجات یابد، ملت مرگ بیگناه را ترجیح داد و بدین ترتیب باراباس از شکنجه و عذاب گریخت، نام باراباس در زبان مترادف شخصی است ترشروی با قیافه ای وحشی و شرور، مؤلف قاموس کتاب مقدس آرد: باراباس (انجیل متی 27: 16) و او مردی بود که بخون ریزی و فسق و فجور معروف بود و چون یهود بر منجی و مخلّص ما شکایت مینمودند وی در زندان بود و حکام رومانیان را عادت این بود که همه ساله در عید فصح زندانی را که جماعت بخواهند آزاد نماید تا این معنی سبب استمالت قلوب رعایا شود، پس یکی از بدبختی این طایفه آن بود که در آن وقت باراباس قاتل را بر مسیح منجی ترجیح داده او راآزاد و مسیح را تسلیم نمودند، (قاموس کتاب مقدس)
بارّاباس، نام مردی یهود بود که در هنگامی که حضرت مسیح بنزد پونس پیلات هدایت میشد بخاطر جنایت و شورش و عصیان وقتل نفس جبراً بازداشت گردید و بزندان افتاد، وقتی که پونس پیلات به یهودیها تکلیف کرد که بین عیسی و باراباس یکی را برگزینند تا بمناسبت عید پاک یکی از آن دو از مرگ نجات یابد، ملت مرگ بیگناه را ترجیح داد و بدین ترتیب باراباس از شکنجه و عذاب گریخت، نام باراباس در زبان مترادف شخصی است ترشروی با قیافه ای وحشی و شرور، مؤلف قاموس کتاب مقدس آرد: باراباس (انجیل متی 27: 16) و او مردی بود که بخون ریزی و فسق و فجور معروف بود و چون یهود بر منجی و مخلّص ما شکایت مینمودند وی در زندان بود و حکام رومانیان را عادت این بود که همه ساله در عید فصح زندانی را که جماعت بخواهند آزاد نماید تا این معنی سبب استمالت قلوب رعایا شود، پس یکی از بدبختی این طایفه آن بود که در آن وقت باراباس قاتل را بر مسیح منجی ترجیح داده او راآزاد و مسیح را تسلیم نمودند، (قاموس کتاب مقدس)
جمعیت و هجوم عوام الناس باشد بجهت کاری. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری) (از آنندراج) : بمدح او و قصد دشمنانش همی سازند انس و جان خرانبار. شمس فخری (انجمن آرای ناصری). ، جماع کردن چند شخص با یکنفر. (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : یکی مواجر بی شرم ناخوشی که ترا هزار بار خرانبار بیش کرده عسس. لبیبی. ، خر جسته، شلتاق، فتنه و آشوب. (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری از فرهنگ جهانگیری) (آنندراج از فرهنگ جهانگیری) : ابلق چرخ سزد مرکب تو همچو مسیح خرخری لایق تو نیست خرانبار و مخر. ابن یمین (از آنندراج). ، جماع. وقاع. (یادداشت بخط مؤلف) : آنکه ز حمدان خوشگوار لطیفش کنده و شلف آرزو برند خرانبار. سوزنی
جمعیت و هجوم عوام الناس باشد بجهت کاری. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری) (از آنندراج) : بمدح او و قصد دشمنانش همی سازند انس و جان خرانبار. شمس فخری (انجمن آرای ناصری). ، جماع کردن چند شخص با یکنفر. (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : یکی مواجر بی شرم ناخوشی که ترا هزار بار خرانبار بیش کرده عسس. لبیبی. ، خر جسته، شلتاق، فتنه و آشوب. (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری از فرهنگ جهانگیری) (آنندراج از فرهنگ جهانگیری) : ابلق چرخ سزد مرکب تو همچو مسیح خرخری لایق تو نیست خرانبار و مخر. ابن یمین (از آنندراج). ، جماع. وقاع. (یادداشت بخط مؤلف) : آنکه ز حمدان خوشگوار لطیفش کنده و شلف آرزو برند خرانبار. سوزنی
از امرای زمان غازان خان مغول. او نوروزیان را بکمک امیر نورین دستگیر و مصادره کرد و سرانجام امارت روم به او و بوجقور و قورتیمور واگذار شد. و رجوع به تاریخ مبارک غازانی ص 18، 84، 92، 93، 110 و 121 شود، درختی که بار دارد. که به بار است. بارور. پربار. درختی که بدان میوه باشد. بن میوه دار. باثمر. مثمر. حامل: بیامد بسان درختی ببار بسی آفرین کرد برشهریار. فردوسی. سپاهی ز نام آوران بیشمار سپهبد درختی و آهن ببار. فردوسی. بدو گفت برزو که ای شهریار جهان را برآور درختی ببار. فردوسی. یکی چون عقیق سرخ یکی چون حدیث دوست یکی چون مه درست، یکی چون گل ببار. فرخی. آن آتشی که گوئی نخلی ببار باشد اصلش ز نور باشد فرعش ز نار باشد. منوچهری. چون درختان ببارند ز دیدار ولیکن چون بکردار رسد یکسره بیدند و چنارند. ناصرخسرو. ، بر درخت. بر شاخه. آن میوه یا گل که برشاخه باشد. میوۀ نچیده. گل و میوه که بر درخت باشد: دو چشم آهو و دو نرگس شکفته ببار درست و راست بدان چشمکان تو ماند. دقیقی. پرآب خوش و میوه هرسو ببار گل گونه گون گرد او صدهزار. اسدی. ای بدان روی دل افروز چو گلنار ببار دلم آگنده تر از نار مکن، گو نکنم. مسعودسعد. - ببار بودن، بر درخت بودن. بر شاخه بودن: زنی بود آرایش روزگار درختی کزو فر شاهی ببار. فردوسی. چو گل ببار بود هم نشین خار بود چو در کنار بود خار درنمی گنجد. سعدی (طیبات)
از امرای زمان غازان خان مغول. او نوروزیان را بکمک امیر نورین دستگیر و مصادره کرد و سرانجام امارت روم به او و بوجقور و قورتیمور واگذار شد. و رجوع به تاریخ مبارک غازانی ص 18، 84، 92، 93، 110 و 121 شود، درختی که بار دارد. که به بار است. بارور. پربار. درختی که بدان میوه باشد. بن میوه دار. باثمر. مثمر. حامل: بیامد بسان درختی ببار بسی آفرین کرد برشهریار. فردوسی. سپاهی ز نام آوران بیشمار سپهبد درختی و آهن ببار. فردوسی. بدو گفت برزو که ای شهریار جهان را برآور درختی ببار. فردوسی. یکی چون عقیق سرخ یکی چون حدیث دوست یکی چون مه درست، یکی چون گل ببار. فرخی. آن آتشی که گوئی نخلی ببار باشد اصلش ز نور باشد فرعش ز نار باشد. منوچهری. چون درختان ببارند ز دیدار ولیکن چون بکردار رسد یکسره بیدند و چنارند. ناصرخسرو. ، بر درخت. بر شاخه. آن میوه یا گل که برشاخه باشد. میوۀ نچیده. گل و میوه که بر درخت باشد: دو چشم آهو و دو نرگس شکفته ببار درست و راست بدان چشمکان تو ماند. دقیقی. پرآب خوش و میوه هرسو ببار گل گونه گون گرد او صدهزار. اسدی. ای بدان روی دل افروز چو گلنار ببار دلم آگنده تر از نار مکن، گو نکنم. مسعودسعد. - ببار بودن، بر درخت بودن. بر شاخه بودن: زنی بود آرایش روزگار درختی کزو فر شاهی ببار. فردوسی. چو گل ببار بود هم نشین خار بود چو در کنار بود خار درنمی گنجد. سعدی (طیبات)
بمعنی عارض درگاه شاه که حضور و غیبت مردم خبر دهد و او را به عربی حاجب گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). کسی که اجازه نامۀ ورود به دربار را صادر می نمود. (فرهنگ نظام)
بمعنی عارض درگاه شاه که حضور و غیبت مردم خبر دهد و او را به عربی حاجب گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). کسی که اجازه نامۀ ورود به دربار را صادر می نمود. (فرهنگ نظام)
هر یک از جشنهای ششگانه سال در ایران باستان و آنها عبارتند از: الف - میدیوزرم ب - میدیوشم ج - پتیه شهم د - ایاسرم ه - میدیارم و - همسپتمدم. ابوریحان بیرونی نامهای این جشنها را چنین آورده: مدیوزرم گاه مدیوشم گاه فیشههیم گاه ایاثرم گاه مدیایریم گاه همشفثمیذگاه این جشنها بفاصله های غیر متساوی از همدیگر دور میباشند ازین قرار: گهنبار میدیوزرم در چهل و پنجمین روز سال گهنبار میدیوشم در صد و پنجمین روز سال گهنبار پتیه شهیم درصد و هشتادمین روز سال گهنبار ایاسرم در دویست و دهمین روز سال گهنبار میدیارم در دویست و نودمین روز سال گهنبار همسپتمدم در سیصد وشصت و پنجمین روز سال واقع میشود. جشن هر یک از این گهنبارها پنج روز طول میکشد. آخرین روز مهم ترین روز آنست و در واقع چهار روز دیگر روز های مقدماتی جشن است. در خود اوستا در آفرینگان گهنبار بند های 12- 7 این جشنها با تعیین ماه و روز یاد شده. در سنت زردشتیان چنین آمده: در اردیبهشت ماه از یازدهم تا پانزدهم جشن مدیوزرم است. در تیر ماه از یازدهم تا پانزدهم جشن مدیوشم است. در شهریور ماه از بیست و ششم تا سیام جشن پتیه شهیم است. در مهر ماه از بیست و ششم تاسیام جشن ایاسرم است. دردی ماه از شانزدهم تا بیستم جشن میدیارم است. در اندرگاه (خمسه مسترقه) هر پنج روز جشن همسپتمدم است. نظر بمعنی لفظی این کلمات گهنبار ها اساسا جشنهایی بود برای اوقات مختلف سال: میدیوزرم یعنی میان بهار و این جشنی است در نیمه بهار هنگامی که زمین سبزو خرم است مدیوشم یعنی میان تابستان پتیه شهیم یعنی دانه آور و از آن وقتی اراده شده که گندم رسیده و خرمن بدست میاید ایاسرم یعنی برگشت و از آن هنگامی اراده شده که چوپان با گله خود بعلت پیش آمد زمستان از چراگاه تابستانی بخانه بر میگردد میدیارم یعنی میان سال معنی همسپتمدم معلوم نیست. این جشن بفروهران اختصاص دارد
هر یک از جشنهای ششگانه سال در ایران باستان و آنها عبارتند از: الف - میدیوزرم ب - میدیوشم ج - پتیه شهم د - ایاسرم ه - میدیارم و - همسپتمدم. ابوریحان بیرونی نامهای این جشنها را چنین آورده: مدیوزرم گاه مدیوشم گاه فیشههیم گاه ایاثرم گاه مدیایریم گاه همشفثمیذگاه این جشنها بفاصله های غیر متساوی از همدیگر دور میباشند ازین قرار: گهنبار میدیوزرم در چهل و پنجمین روز سال گهنبار میدیوشم در صد و پنجمین روز سال گهنبار پتیه شهیم درصد و هشتادمین روز سال گهنبار ایاسرم در دویست و دهمین روز سال گهنبار میدیارم در دویست و نودمین روز سال گهنبار همسپتمدم در سیصد وشصت و پنجمین روز سال واقع میشود. جشن هر یک از این گهنبارها پنج روز طول میکشد. آخرین روز مهم ترین روز آنست و در واقع چهار روز دیگر روز های مقدماتی جشن است. در خود اوستا در آفرینگان گهنبار بند های 12- 7 این جشنها با تعیین ماه و روز یاد شده. در سنت زردشتیان چنین آمده: در اردیبهشت ماه از یازدهم تا پانزدهم جشن مدیوزرم است. در تیر ماه از یازدهم تا پانزدهم جشن مدیوشم است. در شهریور ماه از بیست و ششم تا سیام جشن پتیه شهیم است. در مهر ماه از بیست و ششم تاسیام جشن ایاسرم است. دردی ماه از شانزدهم تا بیستم جشن میدیارم است. در اندرگاه (خمسه مسترقه) هر پنج روز جشن همسپتمدم است. نظر بمعنی لفظی این کلمات گهنبار ها اساسا جشنهایی بود برای اوقات مختلف سال: میدیوزرم یعنی میان بهار و این جشنی است در نیمه بهار هنگامی که زمین سبزو خرم است مدیوشم یعنی میان تابستان پتیه شهیم یعنی دانه آور و از آن وقتی اراده شده که گندم رسیده و خرمن بدست میاید ایاسرم یعنی برگشت و از آن هنگامی اراده شده که چوپان با گله خود بعلت پیش آمد زمستان از چراگاه تابستانی بخانه بر میگردد میدیارم یعنی میان سال معنی همسپتمدم معلوم نیست. این جشن بفروهران اختصاص دارد