جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با تارنگار

بارنگار

بارنگار
بمعنی عارض درگاه شاه که حضور و غیبت مردم خبر دهد و او را به عربی حاجب گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). کسی که اجازه نامۀ ورود به دربار را صادر می نمود. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا

تار تار

تار تار
پاره پاره، چاک چاک، تکه تکه، ریش ریش، قاچ قاچ، ریز ریز، لَخت لَخت، شَرحه شَرحه
تار تار
فرهنگ فارسی عمید