همان بارناباد باشد. رجوع به بارناباد و معجم البلدان ج 2 شود، و در ترکیب با یک، بصورت یکباره و یکبارگی بمعانی: ناگهان، یکدفعه، غفلهً، یکجا و نیز بمعنی کلاً، طرّاً باشد: کنون عمر نزدیک هشتاد شد امیدم بیک باره بر باد شد. فردوسی. چون خواجۀ بزرگ احمد دررسیدمقررتر گردانید تا باد حاسدان یکبارگی نشسته آید. (تاریخ بیهقی). نصر احمد احنف قیس دیگر شد... اخلاق ناستوده بیکبارگی از وی دور شده بود. (تاریخ بیهقی). از آن منشور نسختها نبشته آمد و ظاهر بیکبارگی سپر بیفکند. (تاریخ بیهقی). پریرخ ز درمان آن چیره دست از آن تاب و آن تب بیکباره رست. نظامی. یکباره بترک ما بگفتی زنهار نگویی این نه نیکوست. سعدی (خواتیم). نه یکباره تن در زبونی نهد. سعدی (گلستان). ، و در ترکیب با کلمه دگر یا دیگر بمعنی دفعۀ دوم، بار دوم، کرت دوم آید: برآمد دگرباره بانگ سرود دگرگونه تر ساخت (باربد) آوای رود همی سبز در سبز خوانی کنون بدینگونه سازند مردان فسون. فردوسی. دگرباره زی خدمت شاه شد از او شاه را عمر کوتاه شد. فردوسی. دگرباره بر شهریار جهان (کاوس) همی جادوی ساخت (سودابه) اندر نهان بدان تا شود با سیاوخش بد بدانسان که از گوهر بد سزد. فردوسی