- افشان (دخترانه)
- پاشیدن، آشفته و پریشان (در مورد زلف به کار می رود)، ریشه افشاندن
معنی افشان - جستجوی لغت در جدول جو
- افشان
- پراکنده، منتشر، متفرق
- افشان
- پراکنده، بن مضارع افشاندن، پریشان مثلاً زلف افشان،
پسوند متصل به واژه به معنای افشاننده مثلاً آتش افشان، بذرافشان، درافشان، شکرافشان، گل افشان،
پسوند متصل به واژه به معنای افشاندن مثلاً زرافشان
- افشان ((ری. اِفا.))
- در بعضی کلمات مرکب به معنی افشاینده آید، آتش فشان، گل افشان، زرافشان
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
اسپری
(دخترانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
با همت، سردار ایرانی که بابک خرمدین را دستگیر کرد، نام سردار معروف معتصم خلیفه عباسی
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
بسیار دانا، بسیار هوشمند، (به فتحه الف و کسره یا سکون ر) مرکب از ارش به معنای عاقل و دانا + ان پسوند کثرت یا مداومت، نام پسر اردشیر دوم پادشاه هخامنشی
جمع فنن، شاخه ها، جمع فن، گونه ها گونه گون آوردن، جمع فنن شاخه ها
در حال افتادن، یا افتان و خیزان راه رفتن، آهسته و بحالت افتادن و برخاستن راه رفتن
خودپسند
فریاد، زاری، ناله، غوغا
افزاری است دارای پنجه ای چوبین (سه شاخه یا چهار شاخه) و دسته ای بلند که بوسیله آن غله کوفته را باد دهند و دانه را از کاه جدا سازند انگشته هسته
سنگی که با آن کارد و شمشیر و مانند آن را تیز کنند
افشاندن که پاشیدن باشد
ضمیر جمع درباره انسان
فنن ها، شاخۀ درخت ها، جمع واژۀ فنن
طایفه ای ساکن افغانستان، از مردم افغانستان
فغان
فغان
افشارده، پسوند متصل به واژه به معنای افشرده مثلاً دست افشار، مشت افشار، افشارنده، افشرنده، کمک، معاون، پسوند متصل به واژه به معنای رفیق مثلاً دزد افشار
از خانه های تخته نرد، در موسیقی گوشه ای در دستگاه شور
از خانه های تخته نرد، در موسیقی گوشه ای در دستگاه شور
سنگی که با آن کارد و شمشیر را تیز کنند، افسانه، داستان، ساحر
جمع فنن، شاخه ها
فغان، فریاد، زاری، ناله
ابزاری چوبی با نوکی چهار یا پنج شاخه (مانند پنجه دست) که به وسیله آن غله کوفته را به باد می دادند تا دانه را از کاه جدا سازد، انگشته، هم گویند
گوشه ای است در دستگاه شور
سنگی که با آن کارد و شمشیر و مانند آن را تیز کنند
((ضم.))
فرهنگ فارسی معین
ضمیر شخصی، منفصل (جمع ذوی العقول)، فاعلی، ایشان گفتند، ایشان رفتند، اضافی، کتاب ایشان، خانه ایشان
وسیلۀ چوبی سه شاخه یا چهارشاخه و دسته دار شبیه پنجۀ دست که برای جا به جا کردن محصول و جداکردن کاه از دانه استفاده می شود، انگشته، هسک، هید، چارشاخ
در حال افتادن
افتان و خیزان: آنکه گاه می افتد و گاه برمی خیزد، افتادن و برخاستن در راه رفتن
افتان و خیزان: آنکه گاه می افتد و گاه برمی خیزد، افتادن و برخاستن در راه رفتن
ضمیر جمع دربارۀ انسان، ضمیر اشارۀ احترام آمیز برای سوم شخص مفرد
مخفف ایشان، آنان
زمان هنگام
آشکار کردن، آشکارگری پرده دری نیکژ آشکار کردن، فاش نمودن پدید ساختن: افشا اسرار، آشکار کردن، فاش نمودن پدید ساختن: افشا اسرار
فاش کردن، آشکار کردن، پراکنده ساختن، فاش شدن