جدول جو
جدول جو

معنی افشان

افشان(اَ)
پراکنده. منتشر. متفرق. پاشان. (ناظم الاطباء). افشانیده شده. (آنندراج). ریزان. ریزنده. (از مؤید الفضلاء).
- افشان فروریختن بول، بقطرات پراکنده دفع شدن آن چنانکه در پیران و بیماران. (یادداشت مؤلف).
- افشان کردن زلف یا گیسو، پراکنده کردن آن بصورتی مطبوع. (یادداشت مؤلف).
- افشان کردن نقره، پراکنده و منتشر کردن آن:
گل گل عرق که بر رخ پرخال کرده ای
افشان نقره بر ورق آل کرده ای.
محمدرضا فکری (از آنندراج).
- آستین افشان، آستین ریزان.
- ابریشمی افشان، ابریشمی فروریخته و پراکنده.
- اشک افشان، اشک ریزان.
- بذرافشان، تخم افشان. در حال ریختن بذر.
- تخم افشان، بذرافشان. رجوع به این ترکیب شود.
- جان افشان، جان ریزان. جان فداکنان:
جان بیگانه ستاند ملک الموت بزجر
زجر حاجت نبود عاشق جان افشان را.
سعدی.
- خون افشان، خون ریزان. خون ریزنده.
- خوی افشان، عرق ریزان. خوی ریزان.
- دامن افشان، دامن ریزان.
- درافشان، درریزان:
سر تیغ هر سو درافشان گرفت.
(گرشاسب نامه).
دیده ام می جست و گفتندم نبینی روی دوست
خود درافشان بود چشمم کاندرون سیماب داشت.
سعدی.
ای سرو خرامان گذری از در رحمت
وی ماه درافشان نظری از سر رأفت.
سعدی.
- دست افشان،افشاندن دست. دست افشانی:
یار ما چون گیرد آغاز سماع
قدسیان در عرش دست افشان کنند.
حافظ.
- زرافشان، زر ریختن. پراکنده کردن زر:
سران عرب را زرافشان او
سرآورد بر خط فرمان او.
نظامی.
- زلف افشان، گیسوافشان.
- زلف افشان (به اضافه) ، موی پراکنده و فروریخته.
- سرافشان، قطع سر. بریدن و افکندن سر:
سپیده دمان هست مهمان من
بخنجر ببیند سرافشان من.
فردوسی.
- شکرافشان، شکرریز:
درخشان شده می چو روشن درفش
قدح شکرافشان و می نوش بخش.
نظامی.
- عبیرافشان، عبیرریز.
- عنبرافشان، عنبرریز. بوی خوش افشان.
- قطره افشان، قطره ریز. نم نم ریزان:
نیست در روزگار همت او
قطره افشان سحاب نیسانی.
محمدقلی سلیم (ازشعوری).
- گل افشان، ریختن گل و ریزش آن:
گل افشان تر از ماه اردی بهشت.
نظامی.
برخیز که باد صبح نوروز
در باغچه میکند گل افشان.
؟
- گوهرافشان، ریزش و نثار گوهر:
تماشای دریای خزران کنم
ز جرعه بر او گوهرافشان کنم.
نظامی.
بر آن گوهری گوهرافشان شدند.
نظامی.
- گهرافشان، گهرریزان.
- مشک افشان، مشک ریزان.
- موی افشان، موی فروریخته و پراکنده.
- موی یا ابریشمی افشان، فروآویخته و پراکنده از یکدیگر. (یادداشت مؤلف).
- مویهای افشان، مویهای فروریخته و پراکنده.
- نورافشان، نورریزان.
و نیز: آتش افشان، بهارافشان، پرافشان، پیکان افشان، ستم افشان، ترنم افشان، راحت افشان، ستاره افشان، سجده افشان، سرافشان، سرکه افشان، از ترکیبات معروف است. (آنندراج).
، مرد دراز و برآمده دندان پیشین، مرد پراکنده دندان. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا