جدول جو
جدول جو

معنی استون - جستجوی لغت در جدول جو

استون
ستون، پایۀ سنگی یا آجری یا سیمانی که در زیر بنا ساخته شود، پایه ای که از آهن و سیمان در زیر ساختمان برپا کنند، پشتیبان، تکیه گاه
تصویری از استون
تصویر استون
فرهنگ فارسی عمید
استون
مایعی بی رنگ، فرّار و قابل اشتعال که از تقطیر املاح اسیداستیک به دست می آید و در تهیۀ رنگ و لاک به کار می رود. بسیاری از مواد را در خود حل می کند و به همین دلیل در پاک کردن لاک ناخن از آن استفاده می شود
تصویری از استون
تصویر استون
فرهنگ فارسی عمید
استون
بزبان گیلی اذخر را گویند و بدان دست شویند
لغت نامه دهخدا
استون
(اُ)
بالار. ستون. (برهان). عماد. ساریه. (منتهی الارب). مخفف آن استن. (جهانگیری). رجوع به استن شود. و معرب آن اسطوانه است:
چارعنصر چاراستون قویست
که بر ایشان سقف دنیا مستویست.
مولوی
لغت نامه دهخدا
استون
((اُ))
ستون، پایه
تصویری از استون
تصویر استون
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از التون
تصویر التون
آلتون، زر، طلا، زر سرخ، از نام های زنان و کنیزکان ترک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استوه
تصویر استوه
خسته، درمانده، ستوه، استه، بستوه
استوه شدن (گشتن): درمانده شدن، برای مثال ز بس کآن سپه کوه تا کوه شد / ز انبوه او کوه استوه شد (فردوسی - لغت نامه - استوه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استرون
تصویر استرون
سترون، برای مثال سهل نماید بر استرونان / محنت زاییدن آبستنان (امیرخسرو۱ - ۸۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استوان
تصویر استوان
استوار، برای مثال پذیرفتیم و در دین استوانیم / به جز پیغمبر پا کش ندانیم (زراتشت بهرام - مجمع الفرس - استوان)
فرهنگ فارسی عمید
بزرگ ترین واحد تقسیمات کشور ایران که شامل چند شهرستان است و به وسیلۀ یک استاندار اداره می شود
فرهنگ فارسی عمید
دایرۀ فرضی که مانند کمربند کرۀ زمین را احاطه کرده و زمین را به دو نیمکرۀ شمالی و جنوبی تقسیم می کند، راست بودن، بدون خمیدگی بودن، مستقر شدن، قرار گرفتن، استقرار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استوک
تصویر استوک
ویژگی کالایی که معیوب شده و از قیمتش کاسته شده است، انبار، در ورزش قسمت برجسته ای که زیر کفش فوتبال قرار دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استین
تصویر استین
آستین، قسمتی از جامه که از شانه تا مچ دست را می پوشاند، دهانۀ خیک و مشک، طریقه و راه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استدن
تصویر استدن
دریافت کردن، گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ وِ)
ژزف. نقاش بلژیکی، مولد بروکسل. وی در پرده های خود انواع جانوران را مجسم کرده است. (1819- 1892 میلادی).
لغت نامه دهخدا
(اِ تُ)
استنی. استونیا. مملکتی در اروپا بساحل بحر بالتیک. از طرف شمال بخلیج فنلاند، از سمت مغرب ببحر بالتیک، از جانب جنوب با ایالت و خلیج لتونی و از سوی مشرق بروسیه محدود است. مساحت سطح آن 47550 گز مربع و سکنۀ آن 1200000 تن است. پایتخت آن تالین (روال قدیم). اراضی آن چندان حاصلخیز نیست ولی بقدر رفع حاجت سکنه حاصل میدهد. محصولاتش عبارت است از: چاودار، جو، ارزن، کتان، کنف، تنباکو و رزک (گیاه آبجو = هوبلون). قسمت اعظم این سرزمین از جنگلها مستور است و گاو، اسب، گوسفند و بز فراوان دارد. صادراتش عبارت است از: پوست و ماهی شور. اراضی آن مسطح و سواحل سنگلاخ و ریگزار می باشد. نهر نارووه حدود مشرقی این قطعه را مجزا کرده و غیر از این رودخانه نهر قابل ذکر دیگری در استونی نیست فقط چند وادی در اینجا دیده میشود. چه اهالی این ایالت و چه اهالی ایالت لتونی که همسایۀ آن میباشند با تمام سکنۀ اطراف منسوب به نژاد تاتارهای موسوم به فینوا میباشند ولی آلمانها و سوئدیها و دانمارکیها از زمانهای قدیم در این سرزمین اقامت کرده بومیان را در قید رقیت خود درآورده و بدهقانی و برزگری داشته اند. این قوم در ازمنۀ سالفه بنام ’استی’ معروف به ودند و در بعض کتب یونانی و لاتینی نام آنان آمده است. افراد این قوم کوتاه قد، با موی زرد و یا سرخند، در زمستان پوستین های معمول از پوست گوسفند در بر کنند. و رجوع به استنی شود
لغت نامه دهخدا
(اُ نَ)
لقبی از القاب ایرانی: احمد بن محمد دینوری مکنی به ابوالعباس و ملقب به استونه
لغت نامه دهخدا
تصویری از استرون
تصویر استرون
نازا، زنی را گویند که هرگز نزاید و او را به عربی عقیمه گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استوه
تصویر استوه
درمانده وخسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آستون
تصویر آستون
فرانسوی لاک بر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خستون
تصویر خستون
خستو مقابل ناخستون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استدن
تصویر استدن
گرفتن چیزی ستدن ستادن اخذ کردن، تسخیر کردن تصرف کردن
فرهنگ لغت هوشیار
برابری یکسانی، راست و یکسان شدن برابر شدن راست شدن، برابری یکسانی، معتدل گردیدن، اعتدال: استواء قامت، قرار گرفتن استقرار. یا خط استواء. دایره ای شرقی غربی که کره زمین را بدو قسمت متساوی (شمالی جنوبی) تقسیم کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استوان
تصویر استوان
استوار محکم متین، معتمد امین، مضبوط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استور
تصویر استور
چارپا، چهار پا، عموماً اسب واستر را خصوصاً
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استان
تصویر استان
((اَ))
جای خواب، آرامگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استان
تصویر استان
((اُ))
بخشی از کشور که شامل چندین شهرستان می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استوان
تصویر استوان
((اُ تُ))
استوار، پایدار، قابل اعتماد، امین، مضبوط
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استرون
تصویر استرون
((اَ تَ وَ))
نازا، زنی که بچه نیاورد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استدن
تصویر استدن
((اِ تَ دَ))
ستدن، گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استوه
تصویر استوه
((اُ))
مانده، درمانده، افسرده، ملول، ستوه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استان
تصویر استان
((اِ))
به پشت خوابیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استان
تصویر استان
ایالت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از استور
تصویر استور
قیم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آستون
تصویر آستون
لاکبر
فرهنگ واژه فارسی سره