جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با استان

استان

استان
بزرگ ترین واحد تقسیمات کشور ایران که شامل چند شهرستان است و به وسیلۀ یک استاندار اداره می شود
فرهنگ فارسی عمید

استان

استان
بسال قحط درآمدن. در سال قحط درآمدن. (منتهی الارب). اِسنات. اِجداب
لغت نامه دهخدا

استان

استان
کوره. رستاق. روستا. در عهد ساسانیان، ایالات را به أجزائی چند تقسیم کرده هر یک را یک استان می گفته اند (پاذکستپان) ظاهراً در اصل عنوان نایب الحکومۀ یک استان بوده است. (ایران در زمان ساسانیان تألیف کریستنسن ترجمه یاسمی ص 86). قال یزید بن عمر الفارسی، کانت ملوک فارس تَعدّ السواد اثناعشر استاناً و تحسبه ستین طسوجاً و تفسیرالأستان اجاره و ترجمه الطسوج ناحیه. (معجم البلدان در کلمه سواد). قال العسکری مالاستان مثل الرستاق. (معجم البلدان ذیل الاستان العال). مُقاسمه. (مفاتیح العلوم، در مواضعات دیوان خراج).
لغت نامه دهخدا

استان

استان
مخفّف استاننده. گیرنده:
من زکوهاِستان و او در قحطسال
هم بصاعی باد می پیمود و بس.
خاقانی.
لغت نامه دهخدا

استان

استان
مزید مقدّم بعض امکنه، مانند: اِستان البهقباذ الاسفل. اِستان ُالبهقباذ الاعلی. اِستان ُالبهقباذ الاوسط. اِستان ُ سُو. اِستان ُالعال. (معجم البلدان). آقای پورداود در نامۀ فرهنگستان آورده اند: و آن در پارسی باستان و در اوستا ستانه و در سانسکریت ستهانه یعنی جایگاه و پایگاه آمده، بهمین معنی در پارسی باستان جداگانه بکار رفته و یک بار در کتیبۀ خشیارشاه در وان دیده میشود. در اوستا چندین بار با واژه های دیگر ترکیب یافته چون اسپوستانه، اشتروستانه، گئوستانه که مطابق است با اوستهانه و اشترستهانه و گستهانه در سانسکریت یعنی اسبستان و اشترستان و گاوستان. ستانه از مصدر ستا آمده که در پارسی باستان و اوستا بمعنی ستادن و ایستادن است. در زبان پهلوی غالباً بنامهای سرزمینها و کشورها پیوسته است، چون چینستان و سورستان (سوریه) و زاولستان و جز اینها. (نامۀ فرهنگستان سال اول شمارۀ اول ’کلمه فرهنگستان’ بقلم پورداود).
لغت نامه دهخدا

استان

استان
چهار کوره اند ببغداد: عالی و اعلی و اوسط و اسفل، و هبه الله استانی بن عبدالصّمد منسوب به یکی از آنهاست. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا